یک ها
گاهی بایک قطره لیوانی لبریزمیشود،گاهی بایک کلام قلبی آسوده وآرام میشودگاهی بایک کلمه انسانی نابودمیشود گاهی بایک بی مهری دلی میشکند پس... مراقب یک ها باشیم.با اینکه ناچیزند..اما همه چیزند.
ثزوتمندتر از بیل گیتس
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه کسی؟
بیل گیتس ادامه داد: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و به تازگی اندیشههای خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.
گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!
سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یک مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله رو بردار برای خودت.
گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش میبخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم میبخشم.
به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را میگوید؟!
بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...
یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛
از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی، چرا این کار را کردی؟
گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.
گفتم: حالا میدونی چه کارت دارم؟ میخواهم اون محبتی که به من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوری؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت میدهم.
(خود بیلگیتس میگوید این جوان وقتی صحبت میکرد مرتب میخندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم: هرچی که بخواهی!
اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور آفریقایی وام دادهام، به اندازه تمام آنها به تو میبخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!
گفتم: یعنی چی؟ نمیتوانم یا نمیخواهم؟
گفت: میخواهی اما نمیتونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمیتوانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت میخواهی به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه. اصلا جبران نمیکنه. با این کار نمیتونی آروم بشی. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!
بیل گیتس میگوید: همواره احساس میکنم ثروتمندتر از من کسی نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست
بازدید دکتر کیهانی زاده از راین و شرح تاریخچه این شهر به نقل از ایشان
|
بازدید دکتر کیهانی زاده مولف تاریخ آنلاین ایرانیان از راین و شرح تاریخچه این شهر به نقل از ایشان دیداری از راین Rayen شهرک باستانی ایران که ناشناخته مانده است ـ شهری که 68 سال پیش مطابق فرضیه افلاطون برای خود مدیر انتخاب کرد ـ تاریخچه راین و پروژه های جالب و مهمی که اجرا نشدند ـ خشک شدن چشمه آب معدنی گَزگ و رو به ویرانی نهادن جنوب راین | ||||
| در دهه نخست شهریور 1324 (دهه آخر آگوست 1945) که اخبار مربوط به تسلیم شدن ژاپن، آمار تلفات سنگین بمباران اتمی این کشور و پایان یافتن جنگ جهانی دوم در جبهه خاوردور، تصرف بخشی از مَنچوری و شمال شبه جزیره کره و جزایر کوریل توسط ارتش روسیه سایر اخبار داخله و خارجه را تحت الشعاع خود قرار داده بود و دولت تهران خواستار خروج هرچه زودتر نیروهای نظامی روسیه، انگلستان و آمریکا از ایران شده بود و دولت آمریکا قول داده بود نظامیان خودرا تا دی ماه آن سال از ایران خارج سازد، مردم رایِن Rayen ـ منطقه ای در جنوب شرقی شهر کرمان ـ در اعتراض به تصمیم اداره کل غلّه و نان به خارج ساختن دویست تُن غلّه از این منطقه و نیز ناپدید شدن جزوه های خطی چندصد ساله قرآن از حُسینیه (نمازخانه اصطلاحا پایین شهر) و موارد دیگر، در یک رأی گیری که در محل دبستان آن شهر کوچک و باستانی به عمل آمده بود برای اداره منطقه خود «مدیر» انتخاب کردند و جریان را به استاندار کرمان و نیز نخست وزیر وقت (محسن صدر) اطلاع دادند. این نخستین بار بود که یک ناحیه محدود در کشور برای اداره امور داخلی خود (به روش انتخاب شهردار ـ نه، بخشدار و فرماندار) مدیر انتخابی تعیین کرده بود. استاندار کرمان که با کار انجام شده ای روبرو شده بود به مدیر انتخابی حُکم «کَدخُدایی» داد که ساکنان محل حُکم را نپذیرفتند و گفتند که کدخدا اختصاص به روستای کم جمعیت دارد نه راین که شهری است تاریخی با چند هزار جمعیت. استاندار استدلال کرد که نه تنها روستاها، بلکه شهرهای در سطح راین در زمان ساسانیان و بویژه عهد انوشیروان دادگر کدخدای انتخابی داشته اند و دادن عنوان کدخدا به مدیر انتخابی راین نباید تعجب داشته داشته باشد، کدخدا مقامی بالاتر از عنوان دِهدار است که به منتخب روستا داده می شود. [فاصله هوایی راین از شهر کرمان 70 کیلومتر است و راه زمینی کنونی آن به سبب دورزدن کوه، 90 و چند کیلومتر که اگر راه پیشین آن ـ راه گُدار گودِر مرمّت شود همان 70 کیلومتر خواهد بود.]. این جرّ و بحث تا پایان دوره چهار ساله مدیریت آن فرد (متوفی در 79 سالگی در سال 1364) ادامه داشت و پس از آن دوره، رایِن دارای شهردار انتخابی شد که معروفترین این شهرداران افلاطون میرحسینی بود. مدیر انتخابیِ شهریور 1324 راین یک معمار کرمانیِ کارشناس ابنیه باستانی بود که پس از نقل مکان به تهران برای دانشجویان رشته معماری دانشکده هنرهای زیبا سخنرانی درسی می کرد. این معمار کرمانی پس از اشغال نظامی ایران در جریان جنگ جهانی دوم و کمبود خواروبار و وجود بیماری و ناامنی در شهرهای بزرگ ازجمله کرمان، موقتا به راین نقل مکان کرده بود. از آنجا که پیش از انتخابات ـ اصطلاحا خودجوش ِ راین در شهریور 1324، شرط شده بود که مدیر انتخابی تقاضای دستمزد نکند، هزینه اداری نداشته و حتی هزینه مکاتبات و مقرّ (دفتر) خودرا هم بر عهده بگیرد و این مدیریت مطلقاً رایگان باشد و ایجاد هزینه برای مردم نکند، مدیر انتخابی در خانه خود تالاری زیبا و نه چندان بزرگ به وجود آورد تا جلسات در آنجا منعقد شوند. وی پس از ترک راین این ساختمان را برای چند سال به اداره پست و تلگراف شهر اجاره داد. [بعدا یکی از چهار فرزند این معمار به آمریکا مهاجرت کرد، دیگری مهندس سازمان ثبت اسناد شد، یک دخترش کارمند دانشکده پزشکی دانشگاه تهران و دختر دیگرش به خواست شوهر؛ خانه داری پیشه کرد.]. و اما درباره راین؛ این شهرک بسیار قدیمی در دامنه کوه هزار و در سر راه جیرفت به کرمان و بندرعباس واقع شده است. گردشگران اروپایی آن را ـ یکی از مناطق خوش آب و هوای جهان توصیف کرده اند. در تالیفات نظامی آمده است که صنعتگران راین در عهد ساسانیان برای ارتش ایران شمشیر، نیزه، زوبین و زره می ساختند. [سوارنظام زره پوش ساسانیان معروف به ا َسواران که بارها ارتش امپراتوری روم را درهم شکست شهرت جهانی دارد. قرار بود در میدان مرکزی راین یک مجسمه سوارنظام زره پوش ساسانی قرارداده شود که ظاهرا به علت کمبود بودجه جهت ساخت آن، یک مجسمه ِ آماده دیگر در آنجا قرار داده شده است.]. پرورش اسب و قاطر نیز در ناحیه راین برای فروش به ارتش یک پیشه بود. صنعت شمشیر سازی راین از قرن دوازدهم هجری خورشیدی به تدریج تبدیل به چاقوسازی، و ساخت بیل و کلنگ و ابزار کار شد. در دوران حکومت مصدق که ایران زیر تحریم دولت لندن بود یک صنعتگر راینی به نام ماشاالله هدایتی با کوره، چکش و سوهان، وسایل یدکی برای جنگ افزارهای ارتش از جمله تیربار می ساخت. ا َرگ های راین (دژهای نظامی و قلعه های دفاعی) که یکی از آنها تقریبا به همان صورت اولیه پابرجاست و آثار دژ دیگری باقیست، شهرت جهانی دارند. در دهه 1340 قرار بود یک گُردان از نیروهای ویژه ارتش (کماندو) در راین مستقر شود که عملی نشد. [پس از افتادن کرمان به دست اعراب مسلمان، یک واحد نظامی عرب «راین» را مورد حمله قرار داد ولی موفق به تصرف آن نشد و بناچار در محلی ـ چندین فرسنگ دورتر از راین مستقر شد که بعدا نام قریة العرب بر این محل گذاردند ولی بیشتر کرمانی ها آن را «دِه تازیان» می خوانند. [طبق اسناد تاریخی، شهر كرمان در نخستين روز تابستان سال 654 ميلادي ـ در آن سال؛ 22 ژوئن و برابر يكم تيرماه ـ به تصرف عرب درآمد که «مجاشع بن مسعود سلمي» فرماندهي آنان را بر عهده داشت. مولف تاريخ «منتظم ناصري» وقوع اين رويداد را سال 651 ميلادي مطابق سال 31 هجري ذكر كرده است. هنگام تصرف كرمان، هنوز يزدگرد سوم ـ آخرین شاه ساساني ـ زنده و در شهر مرو بود كه وي نيز در همين سال ترور شد. «مجاشع» پس از تصرف كرمان و دعوت شهروندان به اسلام، به دلايل امنيتي اجازه نداد كه سپاهيانش در شهر مستقر شوند؛ زيرا شنيده بود كه كرمانيان به آيين زرتشت (زرتشتیانیسم) تعصب مي ورزند و شديدا ناسيوناليست هستند. بنابراين، لشكريان او در يک روستاي كوچك در چهار فرسنگي جنوب شهر كرمان (كه بعدا معروف به قنات غَسّان شد) خيمه زدند و مستقر شدند. «قنات غسان» به نسبت جمعیت، بیش از هر ناحیه دیگر در جهان اسلام دارای مسجد است. با وجود سقوط شهر کرمان؛ تا سالها، بسياري از مناطق كوهستاني ايالت كرمان که از دوران هخامنشیان تا 3 ـ 4 دهه پیش تا ساحل خلیج فارس و دریای عُمّان امتداد داشت تسليم نشده بودند از جمله منطقه «راين Rayen» كه دژي مستحكم داشت، و پشت به كوه هزار دارد.]. راین در طول تاریخ خود شاهد چند جنگ بزرگ بود از جمله نبرد دو دسته از نیروهای آلتائیک (تُرک زبانان) که بر سر حکومت و سُلطه برکرمان با هم جنگیدند و این جنگ در جلگه راین صورت گرفت. یعقوب لیث صفّار ـ قهرمان ملی ایرانیان ـ در پاییز سال 868 میلادی و پیش از اخراج عرب از شهر کرمان، یک توقف چند روزه در راین داشت. یعقوب پس از آزادکردن شهر کرمان بود که اعلام کرد به زبانی که او نمی فهمد (عربی) مکاتبه نشود و زبان پارسی دوباره جان گرفت و به دو قرن بی خبری از وضعیت ایرانیان که نانوشته باقی مانده و جزئیات آن هنوز به درستی روشن نیست پایان داده شد. ماجرای حمله شبانه چهار ژاندارم کرمانی از افراد پاسگاه «نی بید» به یک تیپ هندی ـ انگلیسی در شهریور 1320 در جلگه راین که میان دو کوه گَلَکی و عسکرو (اینک ایستگاه راه آهن راین) چادر زده بودند معروف است. لشکر هفت پیاده کرمان مستقر در پادگان سرآسیاب ـ یکی از دو واحد نظامی ایران بود که بخشنامه نخجوان ـ ضرغامی را برای مرخص کردن سربازان نپذیرفته بود و استدلال کرده بود که فاقد امضای فرمانده کل قوا است و به این جهت تیپ اعزامی دولت لندن از هند به کرمان (از طریق زاهدان)، در جلگه راین متوقف شده بود که شبانه هدف شبیخون آن چهار ژاندارم سوار قرار گرفت و برخی از چادرهای آن به آتش کشیده شد و تلفات داد. این چهار ژاندارم تا پایان جنگ جهانی دوم و صدور بخشنامه عفو عمومی در کوه هزار به سر بردند و تلاش متفقین برای دستگیری آنان به جایی نرسید زیرا که دائما در حال تغییردادن مکان بودند. قهرمانی این 4 ژاندارم دهها سال به صورت افسانه درآمده بود و قرار بود که یک فیلم سینمایی در این زمینه تهیه شود. درباره راین نوشته اند که زنان این منطقه تا همین دهه های اخیر چادر سفید و یا گلدار بسر می کردند و از چادر مشکی در اینجا خبری نبود. در جریان عقدکنان نیز عروس ها چادر سفید به سر می کردند تا نشان دهند که با چادر سفید به خانه شوهر می روند و با کفن سفید (مَرگ) از آنجا خارج می شوند. در روستاهای راین از عهد باستان سبک معماری خاصی به کار برده می شد که هنوز آثار آن مشاهده می شود و به آن، سبک «طاق کسری» گویند که مرکب از یک طاق بدون دَر و در طرفین آن دو یا چهار اتاق است. اعضای خانواده از طاق بدون دَر (اصطلاحا صفه) برای نشستن گرد هم و خوردن غذا استفاده می کنند و هنگام خواب به اتاق ها می روند. از آنجا که راین دارای آب و هوایی خوش است و دارای باغهای میوه و در دامنه کوه، در دوران پهلوی یکم ثروتمندان کرمان به ساختن باغ و خانه ییلاقی در این شهر کوچک و باستانی تشویق شده بودند و چند ثروتمند زرتشتی (کیانیان و سروشیان) و دیگران از جمله محمد ارجمند کرمانی در شهرک راین خانه و باغ ساختند و سرمایه گذاری کردند. شهرت راین از عهد باستان به سنگ مرمر ویژه آن هم بوده است که سبزرنگ است. از این سنگ ها در بناهای دوردست از جمله عمارت «تاج محل» هند که کار ساختن آن در ژانویه 1653 پایان یافت نیز استفاده شده است. این مرمرها با شتر و از طریق قندهار به هند انتقال داده شده بود. در آن زمان و تا نیمه قرن نوزدهم، افغانستان بخشی از ایران بود. افغانستان نامی است که انگلیسی ها بر ایران خاوری گذارده اند. پس از این جداسازی (تجزیه)، چند خانوار از سیستان خاوری (افغانستان) به راین نقل مکان کردند و اینجارا محل سکونت دائمی خود قرار دادند. در دهه 1350 بررسی هایی به منظور کشف اورانیوم نیز در منطقه راین صورت گرفت. شهرت دیگر راین بخاطر آب معدنی و نیمه گرم آن، معروف به آبِ گَزگGazg بود. چشمه این آب در چند کیلومتری شمال راین و در دامنه کوه قرار داشت. در این منطقه از صدها سال پیش حوضچه هایی مُسقّف ساخته شده بود و در کنار این حوضچه ها، یک اقامتگاه همگانی زیبا (به صورت مُتِل های امروز) و محلی برای صرف ناهار در زیر یک چنار بزرگ. جالب اینجاست که استفاده از این اقامتگاه و حوضچه ها مطلقا رایگان بود. این آب معدنی خواص درمانی بسیار داشت که مورد تائید پزشکان اروپایی هم قرار گرفته بود. قرار بود در این محل یک هتل بزرگ ساخته شود زیرا که از گوشه و کنار کشور برای استفاده از این آب معدنی به آنجا می رفتند ولی پس از انقلاب و آزاد شدن حفر چاه عمیق در آن منطقه (جلگه راین)، چشمه آب معدنی گَزگ که یک روستای بزرگ به همان نام را نیز آبیاری می کرد، خشک شده است. در سده گذشته در راین مردی بنام میرزا غیاث الدین زندگی می کرد که ابتکارات جالبی از خود برجای گذارده است از جمله ایجاد یک روستا بنام نظام آباد. وی مقرر داشته بود که سهمی از این روستا به هر طفل ذکور (پسر) که در خانواده (فامیل) او به دنیا می آید داده شود و نام نظام آباد نیز به همین دلیل است یعنی تقسیم آن طبق ضابطه ای که او تنظیم کرده است. میرزا غیاث الدین یک حمام عمومی رایگان نیز در راین تأسیس کرده بود. حسینیه ای که جزوات خطی قرآن در آن قرار داشت و از این جزوات دیگر اثری نیست در نزدیکی همین حمام قرار دارد که اینک نوسازی شده است. آسیاب های راین نیز شهرت تاریخی دارد. این آسیاب ها در مسیرِ نهرِ معروف به آبِ کوه قرار گرفته بودند و این آب در سراشیبی درجریان است. این سراشیبی ـ ساخت آسیاب هارا تسهیل کرده بود و فشار آب که وارد چاه نسبتا عمیق آسیاب می شد، با فشار بیشتری از مجرای پایین خارج می شد و با برخورد به پرّه های چرخ متصل به سنگ آسیاب، این سنگ سنگین و بزرگ را به حرکت در می آورد و دانه های غله که میان سنگ گَردان و سنگ ثابتِ زیرین قرار می گرفت به آرد تبدیل می شد. دانه ها با یک مکانیسم جالب به میان دو سنگ ریخته می شد و آرد حاصل نیز با مکانیسم دیگری به مخزن می ریخت. این اختراع ایرانیان عهد باستان پایه فنون معروف به «چرخ دنده» کنونی قرار گرفته است. با این ردیف آسیاب که هرکدام به نام بانی آن خوانده می شد، غلّه محصول منطقه راین به صورت آرد به مناطق دیگر نقل و فروخته می شد. به گفته یک شاهد عینی، در راین از این آسیاب ها که برای تماشاگر می توانستند جالب باشند و پیشرفت فنی ایرانیان قدیم را منعکس کنند، دیگر اثری دیده نمی شود و بر روی کامل ترین و زیباترین آنها که پایین تر از همه قرار داشت یک خانه بنا شده است!. در اوایل دهه 1350 مطالعاتی صورت گرفت تا به سبک کامیونیتی کالج منطقه «تایدواتِر» آمریکا واقع در «هَمتون رودز» یک کالج دو ساله در راین ایجاد شود که چهار رشته داشته باشد: رشته تربیت مکانیسیَن اتومبیل، رشته رانندگی تریلر (کامیون بزرگ)، رشته باغداری و رشته دامداری بویژه مرغداری. قرار بود طویلهِ سردار در راین که همچنان باقی مانده و قابلیت نوسازی دارد برای کار عملی دانشجویان رشته دام پروری ضمیمه این کالج شود. دلیل دوساله قراردادن این کالج این بود که فارغ التحصیلان آن نخواهند با دردست داشتن کاغذِ لیسانس، کارمند دولت و پشت میزنشین شوند. تعقیب این بررسی پس از تغییر نظام حکومتی متوقف شد و همچنین یک بررسی قدیمی تر برای ساختن مجتمع هایی جهت بازنشستگان و سالمندان و نیز هتل های توریستی در راین. مورخان و کتاب نویسان قرون وسطی و جدید «راین» را منطقه ای به دست داده اند که طول عمر مردم آن نسبت به نقاط دیگر بیشتر است. همچنین قرار بود که باغهای متعدد کشت نهال گردو ایجاد شود زیراکه از عهد باستان، ناحیه راین به داشتن درخت های بسیار تنومند گردو شهرت داشت که پس از جنگ جهانی دوم و تضعیف رعایت ضوابط و نظامات دولتی، بسیاری از این درخت ها قطع شدند و در ساخت دَر و پنجره، میز و صندلی بکار رفتند. مهندس غلامحسن محمودی (متولد راین) و از مديران سرجنگلداري استان کرمان که اینک بازنشسته شده و به صورت کارشناس رسمي دادگستري فعالیت دارد طرح جالبی برای احیاء گردوکاری تهیه کرده بود. وی نقشی بسیار موثر و سازنده در مدیریت و اجرای طرح های گردوکاری استان کرمان بویژه در منطقه راین داشت که پیروزی این طرح ها در استان کرمان، الگوی گردوکاری در سطح کشور شده است. گفته شده است که اگر گردوکاری ايران احیاء شود رقیبی برای گردوکاران سایر کشورها ازجمله ایالت جورجیای آمریکا خواهد بود. مؤلف تاریخ آنلاین ایرانیان که بزرگترین روزنگار به زبان پارسی (الفبای عربی و الفبای سیریلیک) در اینترنت است در شهریور 1392 (29 آگوست 2013) و بمناسبت گذشت شصت سال از زمان انتخاب مدیر برای راین به تصمیم ساکنان آن (در اصطلاح دمکراسی و بر پایه عقاید افلاطون؛ مدیرِ مردمی) از این شهر ده هزار نفری دیدن کرد. در طول این دیدار، به مولف گفته شد که بسیاری از ساکنان قدیمی راین به کرمان و شهرهای بزرگ دیگر و بعضاً به خارج نقل مکان کرده اند. به رغم زیبایی جنوب شهر و وجود دو تپه و دو درّه سرسبز در این محل، توسعه شهر به بخش شمالی آن منتقل شده است و جنوب شهر رو به ویرانی می رود. قنات های اطراف راین به علت حفر دهها چاه عمیق خشک شده اند. از بوته های غیچ (ا ََغیچ ـ قیچ) که جلگه راین را سرسبز کرده بودند، دیگر اثری نیست و جای آنهارا باغ پسته گرفته است. اثری از آنهمه چاقوساز در این شهرک دیده نمی شود. زرتشتیان باغ و مزارع خودرا ترک کرده اند. شهرک دارای مدرسه عالی و صنایع بزرگ نیست. اخیرا یک کارخانه تولید کلمپه در آنجا تاسیس شده است. خانه مدیر انتخابیِ شهریور 1324 به ویرانه تبدیل شده است، درهای ساختمان به سرقت رفته و مسکونی نیست، طویلهِ سردار که تا نیمه دهه 1330 در آنجا برای فروش به ارتش، اسب و قاطر پرورش داده می شد و قرار بود گاوداری و ... شود به ویرانه ای تبدیل شده است و از آن استفاده نمی شود ....
|
یادم باشد ...
چقدر زود دیر می شود
پدر وارد خونه شد و چشمش که به دیوار افتاد بهت زده شد!
دختر کوچولو تکه بزرگی از کاغذ دیواری رو کنده بود!
نتونست خودش رو کنترل کنه و حسابی سرش داد زد و ...
فردا روز پدر بود.
دخترک ، قوطی کوچولوئی رو که با کاغذ دیواری کادو پیچ کرده بود آورد و گفت :
بابائی روزت مبارک ، خیلی دوستت دارم.
خدای من!
حالا چکار کنم؟
همون طور که کاغذ دیواری رو از دور قوطی باز می کرد ، ذهنش مشغول اتفاق دیروز بود.
در قوطی رو باز کرد.
خالی بود!
بازعصبانی شد و گفت :
این که خالیه!
و جواب شنید که :
پره پدر!
پر از بوس!
باباجون چند ماهه هر وقت که می خوام بخوابم این قوطی رو محکم بغل می کنم و کلی بوس واسه تو
می ذارم توش ، بوس هام رو ندیدی؟!
پدر که خیلی شرمنده شده بود ، فکر می کرد چجوری باید رفتارهای غلطم رو جبران کنم؟
سه روز بعد ، دختر کوچولو در سانحه ای جونش رو از دست داد.
و پدر موند و اون قوطی.
شب ها قوطی رو محکم بغل می کرد و یکی یکی بوسه های خیالی رو از توش در می آورد و روی
گونه هاش می گذاشت و پهنای صورتش رو اشک می پوشوند...
ولی یادمون باشه تا عزیزامون هستند و هستیم ، رد عشق
رو هم تو زندگی هامون ببینیم و بگذاریم.
نکنه روزی بیاد که با حسرت به خودمون بگیم :
ناگهان چقدر زود دیر می شود.
راین
راین
پیچیده نام کرمان ، در آبشار راین
با نغمه های باران ، در کوهسار راین
ارگی بلند و زیبا ، رخشان چو برج میلاد
میراث ماندگار و با اعتبار راین
با قالی جهان شد ، مشهور نام ایران
کرمان به قالی خوش نقش و نگار راین
علم صنایع دست ، گسترده است اینجا
با پته ها و چاقو ، بازارکار راین
هر کس قدم گذارد ، بر شهر و جلوه گاهش
می گرددش دل و جان ، روحش شکار راین
شیر خدای منّان ، میدان دلربایش
ارث گرانبها و همواره یار راین
زحمتکشان ماهر ، زنهای با سلیقه
مردان با تلاش و با پشتکار راین
بر سرزمین گردو ، نام گروه رخشان
گیلاس گیشگان و سیب و انار راین
در چار فصل بنگر ، بر هفت فصل سالش
پاییز در زمستان ، یا در بهار راین
از آب گرم گزک و گرمابه ی گور تا
پهناورین کویری ، در اختیار راین
آلاله و کرفس و بسیاری از گیاهان
می روید از جبالش ، عشق از دیار راین
کشک و عسل ، پنیر و روغن همیشه باشد
محصولی از کشاورز ، یا دامدار راین
دارد معادن مس ، تا سنگ مرمرین را
رود طلا تراود ، خاک و عیار راین
با مردمانِ عاشق ، مهمان نواز و خون گرم
مهتاب می چکد از ، ایل و تبار راین
من در عجب چرا تَر ، شال خرش نگردد
وقتی که ابر گرید ، کوه هزار راین!
راین پر از هنرمند ، شاعر ، ادیب ، فاضل
ده ها هنر بروید ، از کوله بار راین
شهر کلمپه با لب – خندِ ژکوند پسته
قاووت تا کماچِ در انحصار راین
روئیدن بزرگان ، مردان عشق و عرفان
سلطان سید علی نام ، شد یادگار راین
در امتداد راین ، رفتند آن دلیران
نام آوران ، شهیدان ، در لاله زار راین
با این همه سخن، از اوصاف ناتمامش
کوهِ هزار هم هست ، صد افتخار راین
شعر از :منوچهر افضلیخطه دلدادگی
خطه دلدادگی
.......................................................
ای خطه دلدادگی عشق تو در خون من است
یادتو ای لیلی من،پیوسته مجنون من است
ای گهر زیبای من،ای دولت برنای من
ای بی کران رویای من،ای نغمه و آوای من
در کوه و صحرای دلت،عطر گل آلاله ها
در پهنه یک زندگی فریادها فریادها
رنگ گل ریواس ها،نقش تمام قالی ام
آوای آب آبشار، آهنگ این خوشحالی ام
ای مامن و ماوای من،اندیشه فردای من
ای هر شبت یلدای من،ای بهترین آوای من
در باغ بالای سرت،پیچیده عطر زندگی
برشاخه های آن چنار،تابیده نور بندگی
کبوتران چاهیت،دور حرم پر می زنند
از بام ان کوه هزارهر دره را سر می زنند
درقلعه ی رویایی ات پیچیده آوای جنون
زیبایی ات ای سرزمین بادا بدور از چشم دون
ای خطه دلدادگی،مهر تو در جان من است
درس و پند دانش ات سرمایه خوان من است
در ارگ تو جولان فهم،بر برج او دیدار جم
دلهای این مردان یم، بادا بدور از کین وغم
این خطه دلدادگی هر گوشه اش بوسیدنی است
حامد ببوس از راه دور راین سرای دیدنی است
شعر از سیدحامد میرحسینی
قصه گنجشک
و برمی گشت !
پرسیدند :
چه می کنی ؟
پاسخ داد :
در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...
گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
...شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :
هر آنچه از من بر می آمد !!!!!
رسیدگی به کار مردم
«من پنجاه سال است اسلام می خوانم. بگذار خلاصه اش را بگویم: واجبات را انجام بده، به جای مستحبات، تا می توانی به کار مردم برس، کار مردم را راه بینداز.اگر در قیامت کسی سؤال کرد بگو فاضل گفته بود».
منبع: پایگاه اطلاع رسانی حوزه
به سوی موفقیت
به سه چيز احترام بايد داشت: والدين ، قانون ، استاد
سه چيز را حاصل بايد داشت: علم ، اخلاق ، شرافت
سه چيز را به ياد بايد داشت: مرگ، احسان، نصيحت
از سه چيز پرهيز بايد داشت: غيبت، دروغ، شيطنت
سه چيز را آرزو بايد داشت: رحمدلي، حقگويي، فروتني.
سه چيز را جد و جهد بايد كرد: نماز، جهاد، رزق حلال
سه چيز را همواره پاك نگهدار: جسم، روح، لباس.
سه چيز را با احتياط بردار: قلم ، قدم ، قسم.
سه چيز را استفاده درست نما: عقل، همت ، صبر.
سه چيز را اجتناب نما: افسوس، دعاي بد، ستم.از خشم بپرهيز كه آغاز آن ديوانگي و فرجام آن پشيماني است.
نیایش
الهی !
نه من آنم که ز فیض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی که گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز به جایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
هیچ بغیر از تو نخواهم .چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
آخرین صعود آخرین آدینه ی آخرین تابستان سال نود و یک خورشیدی
مطلبی زیبا از رایین در راین پارس:
بامداد واپسین روزتابستان سال نودویک خورشیدی،درگذرگاهی پیش ازپناهگاه برفرازتپه
گله ای گوزن رخ نمودند..تصویربا شکوهی بود.تصویری که کمتردیده میشود..ازصخره ها
جست وخیزکنان وفوری بالارفتند تا ازدیدگان مادورشوند...ولی گوزنها:ماشکارچی نبودیم!
بامداد آدینه،منظره ای ازورای درب پناهگاه.زیادی خوش سلیقه ای خداوند.آنقدرکه هرقدرهم
دوستت داشته باشیم کم است وهرگزتکراری نمیشود،نه مهرتوونه عشق ما
بالامیرویم.گاهی به زمین خیره میشویم.گاهی به آسمان وگاهی برمیگردیم وراه رفته را
به تماشامی نشینیم وگاهی هم به بالاترین نقطه هاخیره میشویم وراه پیش
رورامرورمی کنیم.چه آدمهای محترم که براین راه پاکوب گذشته اند،چه خاطره هادارد این
کوهستان ازچه همه عبور...
مهدی واحدی،مردی برای تمام فصول کوهستان.مهربان وخوش قریحه وخوش مشرب.مردی
که چون اوهرگزهزاربه خودندیده ونخواهددید.بایدبااودراین کوهستان گام زده باشی تابفهمی
چون کوه صبوراست ونجیب ومهربان...بزرگوار،ممنون که بوده ای وهستی تاهرپیمایش
این کوهستان باتوشیرین ترین خاطره باشد..ای همیشه کوله بردوش امیدکه هرگزخنده ازلبانت
دورنباشد...باتوبردل هرکوهی باید آتشی برافروخت واززیباییهای زندگی وکوهستان وبزرگی
خداوندگفت وشنید..باتوبرفرازهزاردست دردست بهترین نیایشهارابایدنمودوزیباترین
سرودجهان رابافریادی بلندبربام این استان بایدخواند:ای ایران،ای مرزپرگهر.....
گاهی سنگریزه ای کوچک زیرپایت میلغزدو....گاهی که سرشارازشوروعشقی هرگزگمان
نمیکنی روی یکی ازهمین صخره هازندگی ات به پایان خواهدرسید،گاهی یک قدم معمولی
آخرین گام زندگی ات میشود وتوهرگزآن قدم رانمیشناسی،...
به تاج خروس که میرسی،این لوح سپیدوسنگی وادارت میکندتابایستی وبخوانی ولختی بنشینی
وبه آن فکرکنی.به زندگی فکرکنی وبه مرگ.توراوامیداردتاهرگزاحساس غرورنکنی.که اینکه
ممکن است برای توهم پیش بیاید،همانقدرناگهانی که برای این عزیزرفته پیش آمده...روان همه
ی درگذشتگان وبه ویژه کوهنوردان رفته ورفته های کوهستان درهمسایگی روح بزرگ
هستی،خداوند یکتا آرام وشادباد...آمین
راین.توازفرازهزاراینگونه ای.همه ی توهمین تصویرکمرنگ وکوچک است.باهمه آدمهای
عزیزت وهمه چنارهای آرامت.نه برج وباروهای ارگت آشکاراست ونه خانه های کهن
ات.همه تودرهمین منظره خلاصه میشود.توکه بخش کوچکی هستی دراستان پهناوری
درسرزمین پارس.بخش کوچکی ازسیاره زمین.اززمین که نقطه ریزیست درمیان دریایی
ازکهکشان ...بااینهمه راین.شهرمایی وهمیشه دوستت داشته ایم....مامیرویم
وتومیمانی،مارایادت بماند.ماکه به ناکجامیرویم اماتوکه همینجایی به یادنوادگان مابیاورکه
نیاکانشان براین بلندانشسته اندوتورانگریسته اندوبزرگی خدارااندیشیده اند...یادت باشدراین...
برمیگردیم.باکوله ای سبک ترامااندیشه ای سنگین تر.باشیبی تندترونگاهی دقیق تر.
آن بالافقط خدابودوخدا.سکوتی مطلق بودودیگرهیچ.برمیگردیم اماروزی دوباره
بازمیگردیم.چراکه این ارامش وعشق بایدبارهاوباره هاتکرارپذیردتازندگی ازاین که هست
شیرین ترباشد.روح سنگین بایدجایی پیداکندبرای سبک شدن.جایی بهترازفرازکوهستانهانبوده
ونخواهدبود...بایدبرفرازی نشسته باشی واندیشیده باشی تابدانی...هزار.بخاطرهمه مهری که
داری وهرازگاهی مارامیپذیری ازتوسپاسگزاریم.سپاس که شکیبایی وازهرزاویه خداوندی
رابه مامی نمایی بزرگ ترازهرتصوری...فراوان سپاس..
بی تفاوت نباش.توانسانی.سنگ که نیستی که اندیشه ات نباشد.زیباییهاراببین.نیمه های
پرلیوانهارا.خداوندراببین،وهمه چیزهای کوچک رادقیق ترببین برای دیدن
بیشترقدرتش.زمین،سرشاراززیباییت وبایدبیشترازاین دیده شود،پس مهربان:بی تفاوت نباش
وعاشقانه زندگی کن.
راستی،اونی که دوربین دستشه،منم.
منبع :
پدری که پسرش را در هزار مسابقه قهرمان کرد
وقتی ریک هویت در دهم ژانویه ۱۹۶۲در زایمانی سخت به دنیا آمد پزشکان متوجه شدند که به خاطر پیچیده شدن بند ناف به دور گردن و نرسیدن اکسیژن به مغز این پسر، او دچار فلج مغزی شده است. همان موقع دکترها به پدر او گفتند که بهتر است به فکر یک مؤسسه نگهداری از معلولان باشد چون این بچه چیزی بیشتر از یک «گیاه» برای آنها نیست چون قادر به حرف زدن و راه رفتن نخواهد بود.
دیک هویت اما وقتی دید در داخل اتاق بیمارستان چشمهای پسرش دنبالش میکند امید در دلش زنده شد و فهمید که روزی میتواند با او ارتباط برقرار کند. او ریک را به خانه برد و تا سالها او را هر هفته برای مداوا پیش پزشکی برد که با او مانند یک بچه معمولی رفتار میکرد. جودی، مادر ریک هم سالها هر روز ساعتها وقت صرف کرد تا با استفاده از کارتهایی که روی آنها حروف الفبا نوشته شده بود به او خواندن و نوشتن را یاد دهد.
وقتی ریک ۱۱ساله شد بالاخره توانست با استفاده از یک کامپیوتر با پدر و مادرش ارتباط برقرار کند و خیلیها فهمیدند با وجود معلولیت او از بسیاری از هم سن و سالهای خودش باهوشتر است. ریک میتوانست چیزهایی را که میخواست بگوید را تایپ کند و یک نرمافزار حرفهایش را به صوت تبدیل میکرد. پس از مدتها تلاش دیک هویت، بالاخره پسرش با این روش توانست برای تحصیل وارد مدرسه بچههای عادی شود. ورود به مدرسه اما تنها موفقیت دیک و ریک هویت نبود.
تشکیل تیم هویتها
در سال ۱۹۷۷وقتی ریک هویت ۱۵ساله بود پدرش با خواندن مقالهای درباره مسابقه پدرها و پسرها تحت تأثیر قرار گرفت. بعد از مدت کوتاهی دیک هویت در حالی که پسرش را روی ویلچر هل میداد در یک مسابقه دوی ماراتن شرکت کرد. وقتی رقابت به پایان رسید ریک گفت: «پدر،وقتی میدویم احساس میکنم که هیچ مشکل و نقصی ندارم». همین یک جمله باعث شد تا دیک هویت که در آن زمان ۳۷ساله بود به فکر مسابقههای بیشتر برای خوشحال کردن پسرش بیفتد و ایده تشکیل «تیمهویتها» به ذهنش رسید.
او در ارتش خدمت میکرد اما هیچ تجربهای درمسابقات دو نداشت و تصمیم گرفت که شروع به تمرین کند. ریک در مدرسه مشغول درس خواندن بود و به همین خاطر دیک هر روز صبح یک کیسه سیمان را روی ویلچر میگذاشت و با آن شروع به دویدن میکرد. دیک هویت آنقدر تمرین کرد تا قادر به هل دادن ویلچر همراه با پسرش در مسابقههای دوی ماراتن شود. در اولین رکورد شخصی، او باپسرش ۵هزار متر را در ۱۷دقیقه دوید و از آن زمان مسابقههای آنها شروع شد.
شرکت این پدر و پسر در مسابقههای ماراتون بوستون خیلی سریع نظر رسانههای جهان را جلب کرد. پس از شرکت در دهها مسابقه دوی ماراتون که خیلی از افراد عادی به تنهایی هم قادر به پایان بردن آن نبودند «تیم هویتها» تصمیم به شرکت در مسابقههای تری اتلون(مسابقههای سهگانه ورزشی) گرفت.
در رقابتهای ورزشسهگانه شرکت کنندگان باید سه مرحله استقامتی شامل شنا، دوچرخه سواری و دو را پشت سر بگذارند و به همین خاطر خیلیها به دیک هویت هشدار دادند که این مسابقه به آمادگی بدنی بالایی نیاز دارد و میتواند او و پسرش را دچار دردسر کند. هیچ چیز اما نمیتوانست این پدر را از تلاش برای خوشحالکردن بیشتر پسرش منصرف کند.
پس از مدتها تمرین بالاخره آنها در اولین مسابقه سهگانه ورزشی شرکت کردند. در این رقابت دیک هویت در حالی که قایقی که ریک در آن بود را میکشید ۳/۸کیلومتر شنا کرد، در حالی که ویلچر ریک را هل میداد ۴۲کیلومتر دوید و 180کیلومتر را با دوچرخهای که ریک روی صندلی جلوی آن نششته بود پدال زد. ورزشکاران کمی میتوانند حتی به تنهایی این رقابت نفسگیر را به پایان برسانند و به همین خاطر به این رقابتها عنوان «مردان آهنین» را دادهاند.
این پدر و پسر تا کنون در ۱۰۶۹رقابت ورزشی با هم شرکت کردهاند که شامل ۶۹رقابت سهگانه ورزشی میشود. نام دیک هویت به خاطر فداکاریهایش در موزه افتخارات مسابقات سه گانه ورزشی ثبت شده است. ریک هویت اکنون ۵۰ساله شده و پس فارغالتحصیل شدن از دانشگاه بوستون در آزمایشگاه کامپیوتر همین دانشگاه مشغول به کار شده است.
پدر ۷۲ساله او هم که همه جا همراهش بوده با درجه سرهنگی از ارتش بازنشسته شده است. این پدر و پسر هنوز هم اوقات خوشی را با هم دارند و بنیاد خیریه خود را اداره میکنند. دیک هویت اما به خیلیها ثابت کرده است که پدرها همیشه بهترین تکیهگاههای دنیا هستند، تکیهگاههایی بدون هیچگونه چشمداشت.
آخرین دست آورد مرکز سلامت توکیو
آخرین دست آورد مرکز سلامت توکیو
حافظه
۱- هرگز به خودتون نگید که حافظه شما ضعیفه حافظه تلقین پذیر ترین قسمت مغزتونه با هر بار گفتن حافظه من ضعیفه حافظتون ضعیف و با هر بار گفتن حافظه من قویه حافظه تون قوی میشه پس از این به بعد این جمله رو به همه بگید حافظه من قویه
۲- اصولا حافظه هرگز ضعیف نمیشه بلکه این شما هستید که شاید نتونید از حافظه تون درست کار بکشید
۳-حافظه بیشتر متاثر سمت راست مغز شماست اگه دلتون میخواد تقویت بشه یک مدت با دست چپ کاراتون رو بکنید
۴- تو غذاهاتون شیر و عسل و ... اضافه کنید
۵- به اندازه کافی استراحت کنید کم خوابی میتونه کارایی حافظه رو کم کنه
۶- ممکنه حافظه شما یک زمانی خوب کار نکنه فکر نکنید حافظه شما ضعیف شده شاید یک زمان دیگه خوب کار کنه
۷- هرگز فکر نکنید چیزی رو فراموش کردید اگه یک چیزی رو الان به یاد نمیارید هرگز نگید فراموش کردم بگید الان یادم نمیاد
۸- وقتی چیزی رو بیاد نمیارید سعی نکید به حافظتون فشار بیارید چون نتیجه عکس میده اجازه بدید یک زمان دیگه اون مطلب رو بیاد بیارید
۹- حافظه با آرامش ارتباط مستقیم داره و با استرس رابطه عکس
یعنی در حالت آرامش همه چیز رو بهتر میتونید بخاطر بسپارید و همه چیز رو بهتر بیاد بیارید
۱۰- حافظه با توجه و تمرکز رابطه مستقیم داره
هرچه تمرکز بیشتر حافظه بیشتر بعضیا حتی زمان درس خوندن هم موزیک گوش میدن بیچاره حافظه نمیدونه آهنگو گوش کنه یا درسو بخون وقتتو تقسیم کن نصفشو موزیک گوش کن نصفشو درس بخون ،گناه داره پدر حافظه رو در نیار
۱۱- حافظه با تجسم ارتباط مستقیم داره تجسم خودتونو تقویت کنید حافظه تون بهتر میشه تخیل کنید نترسید تخیل بد نیست
۱۲- حافظه با احساس ارتباط مستیم داره اهل احساس و دل باشید سعی کنید احساستتون رو تو هر چیزی که میخواهید حفظ کنید دخیل کنید حتی ریاضیات و چیزهای خیلی خشک.
دسته گلی برای مادر
مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او میخواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه میکرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه میکنی؟
دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ میخرم تا آن را به مادرت بدهی.
وقتی از گل فروشی خارج میشدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت: میخواهی تو را برسانم؟ دختر گفت: نه، تا قبر مادرم راهی نیست!
مرد دیگرنمیتوانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد!
شکسپیر میگوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم میآوری، شاخه ای از آن را همین امروز بیاور
جوشانده جعفری

سالها یکی پس از دیگری میگذرند و کلیه های ما خون ما را با دفع نمک ، سم و هر گونه شیء ناخواسته که وارد بدن ما میشود فیلترمیکنند. با گذشت زمان ، نمک تجمع می یابد و این نیاز به تمیز کردن توسط عملیات نظافتی دارد. چگونه می خواهیم بر این مشکل غلبه کنیم؟
بسیار آسان است ، اول یک دسته جعفری را برداشته و تمیز بشویید
سپس آن را در تکه های کوچک بریده و آن را در یک قابلمه بریزید و با آب تمیز به مدت ده دقیقه بجوشانید و بگذارید سرد شود و سپس فیلترش کنید و آن را در یک بطری تمیز ریخته و در داخل یخچال بگذارید تا خنک شود. با نوشیدن یک لیوان روزمره شما متوجه خواهید شد که تمام نمک و دیگر سموم انباشته شده در کلیه شما خارج میشود. جعفری به عنوان بهترین تمیز کننده کلیه شناخته شده و طبیعی است!
عشق به مادرشوهر
دختري بعد از ازدواج نمي توانست با مادرشوهرش کنار بيايد و هر روز با او جر و بحث مي کرد.
عاقبت دختر نزد داروسازي که دوست صميمي پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد سمي به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!داروساز گفت اگر سم خطرناکي به او بدهد و مادرشوهرش بميرد،همه به او شک خواهند کرد،پس معجوني به دختر داد و گفت که هر روز مقداري از آن را در غذاي مادرشوهر بريزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصيه کرد در اين مدت با مادرشوهر مدارا کند تا کسي به او شک نبرد. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداري از آن را در غذاي مادرشوهر مي ريخت و با مهرباني به او مي داد.هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس،اخلاق مادرشوهر هم بهتروبهتر شد تا آن جا که يک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت : ديگر از مادر شوهرم متنفر نيستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و ديگر دلم نمي خواهد که بميرد، خواهش مي کنم داروي ديگري به من بدهيد تا سم را از بدنش خارج کنم . داروساز لبخندي زد و گفت : دخترم، نگران نباش. آن معجوني که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادرشوهرت از بين رفته است .
راز گل سرخ
راز گل سرخ
یه روز خدا یک گلی رو از بهشت به زمین فرستاد
و به اون گفت روی زمین برای خود نقطهای پیدا کن تا همونجا منزلگاه تو باشه
گل از اون بالا منطقهای رو دید زرد رنگ،
سرزمین وسیع و پهناوری بود
پیش خودش گفت من همینجا میمونم
رو به خدا کرد و گفت:
خدایا منو همینجا قرار بده
خدا گفت گل من اینجا مناسب تو نیست؛
گل گفت خدایا خودت به من گفتی انتخاب کن و من هم اینجا رو انتخاب کردم
خدا گفت:
نه همین که گفتم
گل نالید که خدایا تو دل منو آزردی
چرا با من این کار رو کردی
کره زمین میچرخید و گل نظارهگر زمین بود
ناگهان گل منطقهای رو دید آبی
رنگ آبی که از بالا برق زیبایی داشت
زیبایی و برق رنگ آبی
دل گل رو با خودش برد
گل گفت خدایا من اینجا رو میخوام
خدایا من و همینجا پایین بزار
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
گل گفت خدایا چرا منو اذیت میکنی چرا به من سخت میگیری
تو دل منو گل آفریدی
شکننده و عاشق و حالا مدام دل عاشق منو میشکنی
چرا اون چیزی که بهش علاقهمند میشم و عاشق رو از من دور میکنی
خدا گفت همین که گفتم؛
و کره زمین همچنان میچرخید
گل گریه میکرد و با چشمان گریان به زمین نگاه میکرد
دلش گرفته بود
خسته شده بود
دوری اون دوتا سرزمین خیلی اذیتش میکرد
به طوری که از خدا آرزوی مرگ میکرد.
دوست داشت زود منزلگاهی رو پیدا کنه
دیگه براش هیچی مهم نبود عشق مهم نبود، فقط یه چیز مهم بود
دیگه خسته شده بود دوست داشت سریع جایی رو پیدا کنه و توش منزل کنه
ناگهان چشم گل به سرزمینی افتاد سبز و زیبا
گل پیش خودش فکر کرد و گفت
عجب جایی چقدر اینجا سبزه
سبز مثل برگهام
مثل ساقهام
حتما اینجا جای منه
خدا میخواسته من اینجا باشم که نگذاشته او دو مکان قبلی بمونم
آره بابا جای من اینجاست
گل عاشق و دل دادهتر از گذشته شده بود
عاشقتر از گذشته
رو به خدا کرد و گفت خدایا فهمیدم چقدر دوستم داری
تو همین رو میخواستی
خدایا منو اینجا قرارم بده
زود باش دیگه طاقت ندارم
خدا گفت گل من اینجا هم مناسب تو نیست
جای دیگهای رو انتخاب کن
گل گریه کرد و گفت:
خدایا چرا با من اینکار رو میکنی
من گلم دل منو نشکن
خدایا من با تو قهر میکنم
خودت برام جایی پیدا کن
تو برای خواستههای من اهمیتی قایل نیستی
خدا گفت: به من توکل می کنی؟
گل گفت: هر کاری دوست داری بکن.
خدا دست گل رو گرفت و در تاریکی شب او را در جایی گذاشت.
گل از بس گریه کرده بود خوابش گرفت
و ندید که خدا او را کجا گذاشت.
گل خواب بود که نوری ملایم به چشمش خورد
آروم چشماش رو باز کرد
تا چشماش رو باز کرد
دونه دونههای آبی خنک ریخت روی صورتش
گل خیلی تشنه بود
تشنه تشنه
با قطرههای آب تشنگیش رو بر طرف کرد
با آب چشماشو شست
وقتی چشماش بازتر شد
دید پیر مردی مهربان با وجدی که توی چشماش فریاد میزد
داره گل رو نگاه میکنه
گل اطرافشو نگاه کرد
خدا اونو گذاشته بود توی یه باغچه کوچک
توی خونه یه پیرمرد تنها
پیر مرد خدا رو شکر کرد
که گلی زیبا توی خونش در اومده
گلهای دیگه به گل تازه وارد سلام گفتن و از اون استقبال کردن
گل عاشق رو به آسمون کرد و به خدا گفت:
خدایا منو توی این باغچه کوچک گذاشتی
من لیاقتم این بود
یا اون سرزمینهای قشنگی که دیدم
این بود اون سرزمینی که به من وعده داده بودی
خدا گفت:
اولین جایی رو که دیدی اسمش بیابان بود
جایی که توش آب نیست و خاکش داغه داغه
تو اونجا بیش از چند دقیقه طاقت نمیآوردی و میمردی
گل گفت:
خوب اون سرزمین آبی چی بود
خدا گفت:
اون قسمت دریا بود
دریا پر آبه
آب شور
تو اونجا خفه میشدی و می مردی
گل گفت خدایا
اون سرزمین سبز رنگ که هم جنس و رنگ خودم بود چی؟
خدا گفت:
اسم اون سرزمین جنگله
جنگل پر از درختهای بلند و تو هم رفته هست
تو گلی هستی کوچک که احتیاج به آفتاب داری
وجود اون درختهای بلند به تو اجازه نمیداد که آفتاب بخوری
تو بدون آفتاب خشک میشدی و میمردی
گل گفت:
اینجا کجاست
خدا گفت:
اینجا باغچه کوچک پیرمردیه که به تو میرسه
آبت میده، کود برات میریزه، مواظب حشرههای موذی روت نشینه …
گل گفت: خدایا پس چرا تو منو آنقدر عاشق کردی
چرا اونجاها رو به من نشون دادی
خدا گفت:
همه اینها بخاطر این بود که بفهمی و کاملاً درک کنی که من چقدر تو رو دوست دارم
اگر از اول میآوردمت اینجا این قدر که الآن میدونی دوست دارم اون موقع نمیفهمیدی
من تو رو اونقدر دوست دارم که دلم نمیخواد تو سختی بکشی
اگر توی صحرا میمردی صحرا هم از مرگ تو غمگین میشد و دل مرده میشد
من هم به خاطر تو هم بخاطر صحرا این کار رو نکردم
صحرای منم قشنگه پر از زیباییهاست
اگر تو توی دریا میمردی هم دریا ناراحت میشد هم ماهیهای توی دریا
تو خودت میدونی چقدر دریا قشنگه و زیبا
اگر توی جنگل میمردی جنگل از قصه دق میکرد و خشک میشد
اونوقت تمام حیوانها هم میمردن
حالا میبینی من همه شما رو دوست دارم
گل و دریا و صحرا و هر چیزی که توی دنیاست
همتون زیبا هستین و زیبا
گل گفت خدایا منو ببخش تو چقدر مهربون هستی و ما چقدر نادون
اما یه چیزی روی گل مونده بود
رنگ گل از داغ عشق سرخ سرخ شده بود.
سرخ سرخ.
آدمهای موفـق
آدم های موفق خودشان را با افرادی كه با آنها هم فكر هستند، متحد میكنند. آنها اهمیت و ارزش قسمتی از یك گروه بودن را میدانند و می توان گفت آدم های موفق 30 فرق کلی با دیگران دارند که دانستن آنها بد نیست :
1... فرصتهایی را میبینند و پیدا میكنند كه دیگران آنها را نمیبینند.
2. از مشكلات درس میگیرند، در حالی كه دیگران فقط مشكلات را میبینند.
3. روی راهحلها تمركز میكنند.
4. هوشیارانه و روشمندانه موفقیتشان را میسازند، در زمانی كه دیگران آرزو میكنند موفقیت به سراغشان آید.
5. مثل بقیه ترسهایی دارند ولی اجازه نمیدهند ترس آنها را كنترل و محدود كند.
6. سوالات درست را به شیوه صحیح از خود میپرسند. سوالهایی كه آنها را در مسیر مثبت ذهنی و روحی قرار میدهد.
7. به ندرت از چیزی شكایت میكنند و انرژیشان را به خاطر آن از دست نمیدهند. همه چیزی كه شكایت كردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسیر منفیبافی و بیثمر بودن است.
8. سرزنش نمیكنند (واقعا فایدهاش چیست؟) آنها مسوولیت كارهایشان و نتایج كارهایشان را تماما به عهده میگیرند.
9. وقتی ناچارند از ظرفیتی بیش از حد ظرفیتشان استفاده كنند همیشه راهی را برای بالا بردن ظرفیتشان پیدا میكنند و بیشتر از ظرفیتشان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو كارآمدتری استفاده میكنند.
10. همیشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامی كه اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامهریزی کرده و فكر میكنند تا وقتی كه كارشان را انجام میدهند استرس كمتری داشته باشند.
11. خودشان را با افرادی كه با آنها هم فكر هستند، متحد میكنند. آنها اهمیت و ارزش قسمتی از یك گروه بودن را میدانند.
12. بلندپرواز هستند و دوست دارند حیرتانگیز باشند. آنها هوشیارانه انتخاب میكنند تا بهترین نوع زندگی را داشته باشند و نمیگذارند زندگیشان اتوماتیكوار سپری شود.
13. بهوضوح و دقیقا میدانند كه چه چیزی در زندگی میخواهند و چه نمیخواهند. آنها بهترین واقعیت را دقیقا برای خودشان مجسم و طراحی میكنند به جای اینكه صرفا تماشاگر زندگی باشند.
14. بیشتر از آنكه تقلید كنند، نوآوری میكنند.
15. در انجام كارهایشان امروز و فردا نمیكنند و زندگیشان را در انتظار رسیدن بهترین زمان برای انجام كاری از دست نمیدهند.
16. آنها دانشآموزان مدرسه زندگی هستند و همواره برای یادگیری روی خودشان كار میكنند. آنها از راههای مختلفی مثل تحصیلات آموزشگاهی، دیدن و شنیدن، پرسیدن، خواندن و تجربه كردن یاد میگیرند.
17. همیشه نیمه پر لیوان را میبینند و توانایی پیدا كردن راه درست را دارند.
18. دقیقا میدانند كه چه كاری باید انجام دهند و زندگیشان را با از شاخهای به شاخهای دیگر پریدن از دست نمیدهند.
19. ریسكهای حسابشدهای انجام میدهند؛ ریسكهای مالی، احساسی و شغلی.
20. با مشكلات و چالشهایی كه برایشان پیش میآید سریع و تاثیرگذار روبهرو میشوند و هیچ وقت در مقابل مشكلات سرشان را زیر برف نمیكنند. با چالشها روبهرو میشوند و از آنها برای پیشرفت خودشان بهره میبرند.
21. منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمیمانند تا آیندهشان را رقم بزند. آنها بر این باورند كه با تعهد و تلاش و فعالیت، بهترین زندگی را برای خودشان میسازند.
22. وقتی بیشتر مردم كاری نمیكنند؛ آنها مشغول فعالیت هستند. آنها قبل از اینكه مجبور به كاری بشوند، عمل میكنند.
23. بیشتر از افراد معمولی روی احساساتشان كنترل دارند. آنها همان احساساتی را دارند كه ما داریم ولی هیچگاه برده احساساتشان نمیشوند.
24. ارتباطگرهای خوبی هستند و روی رابطهها كار میكنند.
25. برای زندگیشان برنامه دارند و سعی میكنند برنامهشان را عملی كنند. زندگی آنها از كارهای برنامهریزی نشده و نتایج اتفاقی عاری است.
26. در زمانی كه بیشتر مردم به هر قیمتی میخواهند از رنج كشیدن و بودن در شرایط سخت اجتناب كنند، افراد موفق قدر و ارزش كار كردن و بودن در شرایط سخت را میفهمند.
27. ارزشهای زندگیشان معلوم است و زندگیشان را روی همان ارزشها بنا میكنند.
28. تعادل دارند. وقتی از لحاظ مالی موفق هستند، میدانند كه پول و موفقیت مترادف هم نیستند. آنها میدانند افرادی كه فقط از نظر مالی در سطح مطلوبی قرار دارند، موفق نیستند. این در حالی است كه خیلیها خیال میكنند پول همان موفقیت است. ولی آنها دریافتهاند كه پول هم مثل بقیه چیزها یك وسیله است برای دستیابی به موفقیت.
29. اهمیت كنترل داشتن روی خود را درك كردهاند. آنها قوی هستند و از اینكه راهی را میروند كه كمتر كسی میتواند برود، شاد میشوند.
30. از خودشان مطمئن هستند.
هشدار بهداشتی
تزئین غذا ها و انواع سالاد با زیتون زیبایی خاصی را به میز غذا می دهد و این ماده غذایی بسیار مفید است ، ولی لازم است نکته مهمی را در این باره بدانیم.
زیتون سیاه :
این زیتون در کشور اسپانیا و ایتالیا به دست می آید و در کشورهای دیگر به علت شرایط خاص آب ، هوا و خاک فقط زیتون سبز پروش پیدا میکند.
به علت زیبایی که زیتون سیاه دارد ، قیمت آن بیشتر از زیتون سبز است . بنابر این زیتون از کشورهای فوق وارد ایران نمیشود.
و وارد کنندگان به علت قیمت تمام شده بالا ، تمایلی به واردات این محصول ندارند.
در عوض روشی وجود دارد که زیتون سبز را به صورت سیاه رنگ در می آورد. این عمل معمولا با استفاده از سولفات آهن صورت میپذیرد.
این ماده سمی میباشد و این روش فرآوری مناسب نیست.
ترکیه یکی از کشورهایی است که به این روش زیتون سیاه را تولید میکند.
برای حفظ سلامتی خود و خانواده از خرید و مصرف زیتون سیاه در هر نوع بسته بندی جداً خودداری نمایید.
فایده های عجیب لیموی ترش و شیرین
لیمو محصولی معجزه آسا برای کشتن سلول های سرطان است ؛ که 10000 بار قوی تر از شیمی درمانی است .
چرا ما در مورد آن نمی دانیم ؟ چون آزمایشگاه ها (شرکت های دارو سازی) با ساخت مشابه و مصنوعی آن سود زیادی میبرند . شما هم اکنون می توانید به یک دوست کمک کنید تا از آنها بی نیاز شود و بداند که آب لیمو در پیشگیری از بیماری بسیار مفید است . طعم آن شیرین یا ترش ، و لذت بخش است و فاقد اثرات وحشتناک شیمی درمانی است .
چگونه است که بسیاری از مردم باید بمیرند ، در حالی که این خواص محرمانه و محفوظ نگه داشته شده است ، تا مبادا منافع شرکت های بزرگ مولتی میلیونر را به خطر بیفتاد ؟
همانطور که می دانید ، درخت لیمو در دو نوع لیمو شیرین و لیموترش شناخته شده است . شما می توانید از این میوه به روش های مختلف مصرف کنید :
شما می توانید آنرا به صورت استفاده از ، افشره ، نوشابه های آماده ، شربت ، شیرینی ، روی غذا ، گوشت و غیره ، مصرف کنید .
لیمو بسیاری از خواص را داراست ، اما جالب ترین اثر آن در کیست و تومورهاست .
خاصیت این گیاه در بهبود سرطان از همه نوع ثابت شده است . برخی از دانشمندان می گویند که در تمامی انواع سرطان بسیار مفید است .
همچنین به عنوان یک داروی ضد میکروبی در برابر عفونت های باکتریایی و قارچ ، و مقابل انگلهای داخلی و کرم ها موثر است . و همچنین تنظیم کننده فشار خون بیش از حد بالا و ضد افسردگی ، استرس و اختلالات عصبی است .
منبع این اطلاعات جالب است : این اطلاعات از یکی از بزرگترین تولید کنندگان دارو در جهان می آید ، که می گوید تست های آزمایشگاهی بیش از 20 سال از سال 1970 ، نشان داد که عصاره لیمو در تخریب سلول های بدخیم در 12 نوع سرطان ، از جمله روده بزرگ ، پستان ، پروستات ، ریه و لوزالمعده ، و ... تاثیر دارد .
ترکیبات این میوه 10،000 بار بهتر از محصول داروئی* ، و مواد دارویی که به طور معمول در شیمی درمانی در جهان استفاده می شود ، کاهش رشد سلولهای سرطانی را نشان داد
و چه شگفت آور است ، و شگفت آور تر اینکه ؛ این نوع از درمان با عصاره لیمو تنها سلول های سرطانی بدخیم را از بین میبرد و بر روی سلول های سالم تاثیر نمی گذارد .
یک فنجان گزنه برای کسب انرژی

مدتهای طولانی نگاهها به گزنه منفی بوده و محققان به دیدهی شک و تردید به این گیاه نگاه میکردند. اما امروزه از گزنه در حوزهی سلامتی استفادهی زیادی میشود.
میتوان گیاه گزنه را به صورت کپسول و جوشانده مصرف کرد.
گزنه سیستم دفاعی بدن را تحریک کرده و با خستگی مقابله میکند. گزنه به داشتن خواص نیروبخشی و ضدخستگی معروف است.
همه بخشهای این گیاه مفید و قابل استفاده است. در فیتوتراپی از ریشه، ساقه، برگها، گل و دانههای گزنه برای درمان ناراحتیهایی از قبیل مشکلات گوارشی، آرتریت، اگزما، بیماریهای مربوط به پروستات، عفونتهای ادراری، آسم، آکنه، شورهی سر و غیره استفاده میشود.
البته خاصیت نیروبخشی و ضدخستگی گزنه مربوط به برگهای گیاه میباشد.
مصرف گیاه گزنه باعث احساس سرزندگی میشود و همچنین مقاومت بدن ما را در برابر استرسهای گوناگون زندگی بالا میبرد.
این گیاه سرشار از کلروفیل، انواع ویتامینها، مواد معدنی و ... است که باعث کسب انرژی شده و همچنین سیستم ایمنی بدن را تقویت میکند.
در بیشتر عطاریها این گیاه را به صورت خشک شده و یا کپسول ارائه میدهند و از آنجایی که در طول سال میروید کافی است دستکش به دست کرده و در طبیعت به دنبال گزنهی تازه باشید.
از ریشه، ساقه، برگها، گل و دانههای گزنه برای درمان ناراحتیهایی از قبیل مشکلات گوارشی، آرتریت، اگزما، بیماریهای مربوط به پروستات، عفونتهای ادراری، آسم، آکنه، شورهی سر و غیره استفاده میشود
اگر احساس خستگی میکنید هر روز دم کردهی این گیاه را مصرف کنید. یک یا دو مشت برگ گزنهی تازه و در صورت نبود آن یک قاشق غذاخوری برگ خشک این گیاه را در یک لیتر آب داغ ریخته و دم کنید. روزانه 3 تا 4 فنجان و به مدت دو هفته از این دم کرده میل کنید.
توجه داشته باشید که مصرف این گیاه برای خانمهای باردار و افرادی که از مشکلات کلیوی و قلبی عروقی رنج میبرند مورد منع مصرف دارد.
اگر میخواهید کپسول این گیاه را مصرف کنید توجه داشته باشید که بیشتر از دوز تجویز شده، مصرف نکنید.
جعبه کفش
جعبه کفش
زن و شوهری بیش از 60 سال با یکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز با هم صحبت می کردند و هیچ چیز را از یکدیگر مخفی نمی کردند مگر یک چیز.یک جعبه کفش در بالای کمد پیر زن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند و در مورد آن سوال نپرسد.در همه این سال ها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود و در مورد جعبه فکر نمیکرد.اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد و پزشکان از او قطع امید کردند...
این دو در حالی که با یکدیگر امور باقی مانده را رفع می کردند پیرمرد جعبه کفش را آورد و نزد همسرش برد.پیر زن تصدیق کرد که وقت آن رسیده همه چیز را در مورد آن جعبه به شوهرش بگوید و از او خواست تا در جعبه را باز کند.وقتی پیر مرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی و دسته ای پول بالغ بر 95 هزار دلار پیدا کرد.پیرمرد در این باره از همسرش سوال کرد.پیرزن گفت:هنگامی که ما قول و قرار ازدواج گذاشتیم مادر بزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید.او به من گفت:که هر وقت از دست تو عصبانی شدم باید ساکت بمانم و یک عروسک ببافم.پیرمرد به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.تمام سعی خود را به کار گرفت تا اشک هایش سرازیر نشود.فقط دو عروسک در جعبه بودند.پس همسرش فقط دو بار در تمام طول این سالهای زندگی مشترک و عشق از او رنجیده بود.از این بابت در دلش شادمان شد.سپس رو به همسرش کرد و گفت:عزیزم، خب این در مورد عروسک ها بود ولی در مورد این همه پول چطور؟ اینها از کجا آمده؟ پیرزن گفت:« آه عزیزم،این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام.»
![]()
![]()
![]()
دعا
خداوندا
دوستانی دارم که روزگار فرصت دیدارشان را کمتر نصیبم می گرداند
اما تو خود می دانی که یادشان در دلم جاوید است
دوستانی که رسمشان معرفت و یادشان صفای دل است
پس آنگاه که دست نیاز سوی تو بر می آورند
پر کن دستانشان را از آنچه که در مرام خدایی توست .
هدیه برادر
|
پل يك دستگاه اتومبيل سواري به عنوان عيدي از برادرش دريافت كرده بود. شب عيد هنگامي كه پل از اداره اش بيرون آمد متوجه پسر بچه شيطاني شد كه دور و بر ماشين نو و براقش قدم مي زد و آن را تحسين مي كرد. |
پل نزديك ماشين كه رسيد پسر پرسيد: " اين ماشين مال شماست ، آقا؟".
پل سرش را به علامت تائيد تكان داد و گفت: برادرم به عنوان عيدي به من داده است".
پسر متعجب شد و گفت: "منظورتان اين است كه برادرتان اين ماشين را همين جوري، بدون اين كه ديناري بابت آن پرداخت كنيد، به شما داده است؟ آخ جون، اي كاش..."
البته پل كاملاً واقف بود كه پسر چه آرزويي مي خواهد بكند. او مي خواست آرزو كند. كه اي كاش او هم يك همچو برادري داشت.
اما آنچه كه پسر گفت سرتا پاي وجود پل را به لرزه درآورد:" اي كاش من هم يك همچو برادري بودم."
پل مات و مبهوت به پسر نگاه كرد و سپس با يك انگيزه آني گفت: "دوست داري با ماشين يه گشتي بزنيم؟""اوه بله، دوست دارم."
تازه راه افتاده بودند كه پسر به طرف پل بر گشت و با چشماني كه از خوشحالي برق مي زد، گفت: "آقا، مي شه خواهش كنم كه بري به طرف خونه ما؟".
پل لبخند زد. او خوب فهميد كه پسر چه مي خواهد بگويد. او مي خواست به همسايگانش نشان دهد كه توي چه ماشين بزرگ و شيكي به خانه برگشته است.
اما پل باز در اشتباه بود.. پسر گفت: " بي زحمت اونجايي كه دو تا پله داره، نگهداريد.".
پسر از پله ها بالا دويد. چيزي نگذشت كه پل صداي برگشتن او را شنيد، اما او ديگر تند و تيـز بر نمي گشت.
او برادر كوچك فلج و زمين گير خود را بر پشت حمل كرده بود. سپس او را روي پله پائيني نشاند و به طرف ماشين اشاره كرد :..
" اوناهاش، جيمي، مي بيني؟ درست همون طوريه كه طبقه بالا برات تعريف كردم. برادرش عيدي بهش داده و او ديناري بابت آن پرداخت نكرده.
يه روزي من هم يه همچو ماشيني به تو هديه خواهم داد . اونوقت مي توني براي خودت بگردي و چيزهاي قشنگ ويترين مغازه هاي شب عيد رو، همان طوري كه هميشه برات شرح مي دم، ببيني."
پل در حالي كه اشكهاي گوشه چشمش را پاك مي كرد از ماشين پياده شد و پسربچه را در صندلي جلوئي ماشين نشاند.
برادر بزرگتر، با چشماني براق و درخشان، كنار او نشست و سه تائي رهسپار گردشي فراموش ناشدني شدند.
در مسابقه ی زندگی گل زدن هنر نیست بلکه گل شدن هنره !
شاد بودن تنها انتقامی است که میتوان از زندگی گرفت
ارنستو چه گوارا
کلبه سوخته
آیا كلبه شماهم در حال سوختن است؟
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد، با بيقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد، ساعتها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد.
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك خارج از كلك بسازد تا از خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد، روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود،اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست، آن میآمد تا او را نجات دهد.
مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج.
دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
برای تمام چيزهای منفی كه ما بخود میگوييم، خداوند پاسخ مثبتي دارد :
تو گفتی «آن غير ممكن است»، خداوند پاسخ داد «همه چيز ممكن است»
تو گفتی «هيچ كس واقعاً مرا دوست ندارد»، خداوند پاسخ داد «من تو را دوست دارم»
تو گفتی «من بسيار خسته هستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو آرامش خواهم داد»
تو گفتی «من توان ادامه دادن ندارم»، خداوند پاسخ داد «رحمت من كافی است»
تو گفتی «من نمیتوانم مشكلات را حل كنم»، خداوند پاسخ داد «من گامهای تو را هدايت خواهم كرد»
تو گفتی «من نمیتوانم آن را انجام دهم»، خداوند پاسخ داد «تو هر كاری را با من میتوانی به انجام برسانی»
تو گفتی «آن ارزشش را ندارد»، خداوند پاسخ داد «آن ارزش پيدا خواهد كرد»
تو گفتی «من نمیتوانم خود را ببخشم»، خداوند پاسخ داد «من تو را بخشیده ام»
تو گفتی «من میترسم»، خداوند پاسخ داد «من روحی ترسو به تو نداده ام»
تو گفتی «من هميشه نگران و نااميدم»، خداوند پاسخ داد «تمام نگرانی هايت را به دوش من بگذار»
تو گفتی «من به اندازه كافی ايمان ندارم»، خداوند پاسخ داد «من به همه به يك اندازه ايمان داده ام»
تو گفتی «من به اندازه كافی باهوش نيستم»، خداوند پاسخ داد «من به تو عقل داده ام»
تو گفتی «من احساس تنهايی میكنم»، خداوند پاسخ داد «من هرگز تو را ترك نخواهم كرد»
در مان تکبر با یک عکس
تکبر از جمله صفات ناپسندی است که در بعضی انسان ها وجود دارد. این خصیصه ی زشت - که ریشه در جهل آدمی نسبت به جایگاه خود در نظام آفرینش دارد - اگر به موقع و با قاطعیت٬ ریشه کن نشود عواقب دنیوی و اخروی جبران ناپذیری به دنبال خواهد داشت.
صفت تکبر آنچنان آدمی را از درجه ی انسانیت٬ ساقط می کند که بنابر احادیث معصومین (علیهم السلام) اگر ذره ای تکبر در وجود انسان باشد او راهی به بهشت نخواهد داشت!
برای درمان تکبر هم راه های زیادی بیان شده است که الان در مقام بیان آنها نیستیم. اما آنچه باعث شد تا به نگارش این نوشتار دست بزنم عکسی اثرگذار بود که به تازگی آن را دیدم. در این عکس٬ علاوه بر عظمت خداوند متعال٬ هر کسی می تواند پی به حقارت خود ببرد و دست از تکبر بردارد.
این تصویر٬ مربوط است به فضای بی کران و آن نقطه ی کوچک مشخص شده هم کره ی زمین است!! همان زمینی که انسانهای متکبر با راه رفتن بر روی آن به فخرفروشی می پردازند! وقتی کره ی زمین با تمام وسعتش این چنین کوچک و حقیر٬ دیده می شود دیگر تکلیف ما انسان ها معلوم است!
توضیح: این عکسی است که کاوشگر فضایی "ویجر یک" از فضای بیکران گرفته و ارسال کرده است. در این تصویر که از فاصله بیش از 6 میلیارد کیلومتری از ما گرفته شده است زمین تنها 12 صدم پیکسل اندازه دارد. این عکس شگفت انگیز به وسیلهی یک دوربین با زاویه باریک 32 درجه و با استفاده از فیلترهای آبی، سبز و بنفش گرفته شده است.
منبع : سایت ذی طوی
تکبر از جمله صفات ناپسندی است که در بعضی انسان ها وجود دارد. این خصیصه ی زشت - که ریشه در جهل آدمی نسبت به جایگاه خود در نظام آفرینش دارد - اگر به موقع و با قاطعیت٬ ریشه کن نشود عواقب دنیوی و اخروی جبران ناپذیری به دنبال خواهد داشت.
صفت تکبر آنچنان آدمی را از درجه ی انسانیت٬ ساقط می کند که بنابر احادیث معصومین (علیهم السلام) اگر ذره ای تکبر در وجود انسان باشد او راهی به بهشت نخواهد داشت!
برای درمان تکبر هم راه های زیادی بیان شده است که الان در مقام بیان آنها نیستیم. اما آنچه باعث شد تا به نگارش این نوشتار دست بزنم عکسی اثرگذار بود که به تازگی آن را دیدم. در این عکس٬ علاوه بر عظمت خداوند متعال٬ هر کسی می تواند پی به حقارت خود ببرد و دست از تکبر بردارد.
این تصویر٬ مربوط است به فضای بی کران و آن نقطه ی کوچک مشخص شده هم کره ی زمین است!! همان زمینی که انسانهای متکبر با راه رفتن بر روی آن به فخرفروشی می پردازند! وقتی کره ی زمین با تمام وسعتش این چنین کوچک و حقیر٬ دیده می شود دیگر تکلیف ما انسان ها معلوم است!
توضیح: این عکسی است که کاوشگر فضایی "ویجر یک" از فضای بیکران گرفته و ارسال کرده است. در این تصویر که از فاصله بیش از 6 میلیارد کیلومتری از ما گرفته شده است زمین تنها 12 صدم پیکسل اندازه دارد. این عکس شگفت انگیز به وسیلهی یک دوربین با زاویه باریک 32 درجه و با استفاده از فیلترهای آبی، سبز و بنفش گرفته شده است.منبع : سایت ذی طوی
تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گرياندن آسان است ، اشکی پاک کن
حکایت
دو دوست با پای پیاده از جاده ای در بیابان عبور میکردند.
بین راه سرموضوعی اختلاف پیدا کردند و به مشاجره پرداختند.
یکی از آنها از سر خشم؛بر چهره دیگری سیلی زد.دوستی که سیلی خورده بود؛ سخت آزرده شد ولی بدون آنکه چیزی بگوید، رویشنهای بیابان نوشت: امروز... بهترین دوست من بر چهره ام سیلی زد.
آن دو کنار یکدیگر به راه خود ادامه دادند تا به یک آبادی رسیدند.
تصمیمگرفتند قدری آنجا بمانند و كنار برکه آب استراحت کنند.ناگهان شخصی که سیلی خورده بود؛ لغزید و در آب افتاد تا جایی که نزدیکبود غرق شود که دوستش به کمکش شتافت و او را نجات داد.
بعد از آنکه از غرق شدن نجات یافت؛ یر روی صخره ای سنگی این جمله را حک کرد: امروز بهترین دوستم جان مرا نجات داد.دوستش با تعجب پرسید: بعد از آنکه من با سیلی ترا آزردم؛ تو آن جمله راروی شنهای بیابان نوشتی ولی حالا این جمله را روی تخته سنگ حک میکنی؟!
دیگری لبخند زد و گفت: وقتی کسی ما را آزار میدهد؛ باید روی شنهای صحرابنویسیم تا بادهای بخشش؛ آن را پاک کنند ولی وقتی کسی محبتی در حق مامیکند باید آن را روی سنگ حک کنیم تا هیچ بادی نتواند آن را از یادهاببرد
آدم های بزرگ ، متوسط و کوچک
هرگز فراموش نکنید
هرگز فراموش نکنید!
سلامتی:
1- آب فراوان بنوشید.
2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید..
3- بیشتر از سبزیجات استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
4- بااین 3 تا E زندگی کنید:
Energy(انرژی)
Enthusiasm (شورواشتیاق)
Empathy (دلسوزی و همدلی)
5- از ورزش کمک بگیرید.
6- بیشتر به یاد خدا باشید .
7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.
8- روزانه 20 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
9- 7 ساعت بخوابید.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کنید و در حین پیادهروی، لبخند بزنید.
شخصیت:
11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمیدانید که بین آنها چه میگذرد.
12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.
13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.
14- خیلی خود را جدی نگیرید.
15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.
16- وقتی بیدار هستید بیشتر اهداف خود را مجسم کنید.
17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.
18- گذشته را فراموش کنید.. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین میبرد.
19- زندگی کوتاهتر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.
20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید...
21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.
22- بدانید که زندگی مدرسهای میماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر میباشند.
23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید.
24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید. زمانی هم مخالفت وجود دارد.
جامعه:
25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود،
مخصوصا پدر و مادر زنگ یا سری بزنید.
26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.
27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.
28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.
29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.
30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری میکنند، به شما مربوط نیست.
31- زمان بیماری، شغل شما به کمک شما نمیآید، بلکه دوستان شما به شما مدد میرسانند، پس با آنها در ارتباط باشید.
زندگی:
32- کارهای مثبت انجام دهید.
33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.
34- محبت درمانگر هر چیزی است.
35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.
36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، تمیزترین لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید.
37- مطمئن باشید که بهترین هم میآید.
38- همین که صبح از خواب بیدار میشوید، باید از خدایتان شاكر باشيد.
39- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.
قانون زندگی قانون باورهاست
دانشمندان برای بررسی تعیین میزان قدرت باورها بر كیفیت زندگی انسانها آزمایشی را در « هاروارد یونیورسیتی » انجام دادند :
80 پیرمرد و 80 پیرزن را انتخاب كردند . یك شهرك را به دور از هیاهو برابر با 40 سال پیش ساختند . غذاهای 40 سال پیش در این شهرك پخته میشد . خط روی شیشه های مغازه ها ، فرم مبلمان ، آهنگها ، فیلم های قدیمی ، اخباری كه از رادیو و تلویزیون پخش میشد ، را مطابق با 40 سال قبل ساختند . بعد این 160 نفر را از هر نظر آزمایش كردند :
تعداد موی سر ، رنگ موی سر ، نوع استخوان ، خمیدگی بدن ، لرزش دستها ، لرزش صدا ، میزان فشار خون ... بعد این 160 نفر را به داخل این شهرك بردند ، بعد از گذشت 5 الی 6ماه كم كم پشتشان صاف شد ، راست می ایستادند ، لرزش دستها بطور ناخودآگاه از بین رفت ، لرزش صدا خوب شد ، ضربان قلب مثل افراد جوان ، رنگ موهای سر شروع به مشكی شدن كرد ، چین و چروكهای دست و صورت از بین رفت .
علت چه بود ؟
خیلی ساده است . آنها چون مطابق با 40سال پیش زندگی كردند ، باور كرده بودند 40 سال جوانتر شده اند .
انسانها همان گونه كه باور داشته باشند می توانند بیندیشند . باورهای آدمی است كه در هر لحظه به او القا میكند كه چگونه بیندیشد .
اصولا فرق بین انسانها ، فرق میان باورهای آنان است . انسانهای موفق با باورهای عالی ، موفقیت را برای خود خلق میكنند . انسانهای ثروتمند ، باورهای عالی و ثروت آفرین دارند كه با اعتماد به نفس عالی خود و بدون توجه به تمام مسائل به دنبال كسب ثروت میروند و به لحاظ باورهای مثبتشان به ثروت مطلوب خود میرسند .
قانون زندگی قانون باورهاست . باورهای عالی سرچشمه همه موفقیتهای بزرگ است . توانمندی یك انسان را باورهای او تعیین می كند ..
انسانها هر آنچه را كه باور دارند خلق میكنند . باورهای شما دستاوردهای شما را در زندگی میسازند . زیرا باورها تعیین كننده كیفیت اندیشه ها ، اندیشه ها عامل اولیه اقدامها و اقدامها عامل اصلی دستاوردها هستند .دو جمله از بزرگان
تواضع و فروتنی تنها نعمتی است که بر آن حسد نبرند
..................................
چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستیم دست به دعا برداریم
آنچه در مغزتان میگذرد، جهانتان را میآفریند
استفان كاوی (از سرشناسترین چهرههای علم موفقیت) احتمالاً با الهام
از همین حرف انیشتین است كه میگوید:« اگر میخواهید در زندگی و روابط
شخصیتان تغییرات جزیی به وجود آورید به گرایشها و رفتارتان توجه كنید؛
اما اگر دلتان میخواهد قدمهای كوانتومی بردارید و تغییرات اساسی در
زندگیتان ایجاد كنید باید نگرشها و برداشتهایتان را عوض كنید .»
او حرفهایش را با یك مثال خوب و واقعی، ملموستر میكند:« صبح یك
روز تعطیل در نیویورك سوار اتوبوس شدم. تقریباً یك سوم اتوبوس پر شده
بود. بیشتر مردم آرام نشسته بودند و یا سرشان به چیزی گرم بود و درمجموع
فضایی سرشار از آرامش و سكوتی دلپذیر برقرار بود تا اینكه مرد میانسالی
با بچههایش سوار اتوبوس شد و بلافاصله فضای اتوبوس تغییر كرد. بچههایش
داد و بیداد راه انداختند و مدام به طرف همدیگر چیز پرتاب میكردند. یكی
از بچهها با صدای بلند گریه میكرد و یكی دیگر روزنامه را از دست این و
آن میكشید و خلاصه اعصاب همهمان توی اتوبوس خرد شده بود. اما پدر آن
بچهها كه دقیقاً در صندلی جلویی من نشسته بود، اصلاً به روی خودش
نمیآورد و غرق در افكار خودش بود. بالاخره صبرم لبریز شد و زبان به
اعتراض بازكردم كه: «آقای محترم! بچههایتان واقعاً دارند همه را آزار
میدهند. شما نمیخواهید جلویشان را بگیرید؟» مرد كه انگار تازه متوجه
شده بود چه اتفاقی دارد میافتد، كمی خودش را روی صندلی جابجا كرد و گفت:
بله، حق با شماست. واقعاً متاسفم. راستش ما داریم از بیمارستانی
برمیگردیم كه همسرم، مادر همین بچهها٬ نیم ساعت پیش در آنجا مرده است..
من واقعاً گیجم و نمیدانم باید به این بچهها چه بگویم. نمیدانم كه
خودم باید چه كار كنم و ... و بغضش تركید و اشكش سرازیر شد.»
استفان كاوی بلافاصله پس از نقل این خاطره میپرسد:« صادقانه بگویید
آیا اكنون این وضعیت را به طور متفاوتی نمیبینید؟ چرا این طور است؟ آیا
دلیلی به جز این دارد كه نگرش شما نسبت به آن مرد عوض شده است؟ » و خودش
ادامه میدهد كه:« راستش من خودم هم بلافاصله نگرشم عوض شد و دلسوزانه به
آن مرد گفتم: واقعاً مرا ببخشید. نمیدانستم. آیا كمكی از دست من ساخته
است؟ و....
اگر چه تا همین چند لحظه پیش ناراحت بودم كه این مرد چطور میتواند تا
این اندازه بیملاحظه باشد٬ اما ناگهان با تغییر نگرشم همه چیز عوض شد و
من از صمیم قلب میخواستم كه هر كمكی از دستم ساخته است انجام بدهم .»
***** حقیقت این است كه به محض تغییر برداشت٬ همه چیز ناگهان عوض میشود.
كلید یا راه حل هر مسئلهای این است كه به شیشههای عینكی كه به چشم
داریم بنگریم؛ شاید هرازگاه لازم باشد كه رنگ آنها را عوض كنیم و در واقع
برداشت یا نقش خودمان را تغییر بدهیم تا بتوانیم هر وضعیتی را از دیدگاه
تازهای ببینیم و تفسیر كنیم . آنچه اهمیت دارد خود واقعه نیست بلكه
تعبیر و تفسیر ما از آن است
فقر
فقر
ميخواهم بگويم ......
فقر همه جا سر ميكشد .......
فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......
فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ، كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است
دكتر شريعتي
چند سخن از بزرگان
آنها كه به عهد خود وفا مى كنند برگزيده ترين مردم هستند.
افلاطون :
از شاعر نخواهيد خودش را شرح دهد، نمى تواند.
امرسون :
بيشترين تأثير افراد خوب زمانى احساس مى شود كه
از ميان ما رفته باشند.
امام على (ع) :
زود پاداش دادن، كمال بزرگوار است.
لورنس دورل :
تاريخ تكرار بى پايان خطاهاى زندگى است.
شكسپير :
سربر گريبان فرو بر، از دل خويش بپرس آنچه را كه مى داند.
اينشتين :
هيچ كس به خرد غايى نرسد، مگر آن را در خود جست وجو كند.
جين كاكتيو :
تاريخ حقيقتى است كه سرانجام به افسانه و افسانه دروغى است كه سرانجام به تاريخ مى پيوندد.
اف پى دانسى :
مى توانيد انسانى را به كسب دانش رهنمون كنيد، اما نمى توانيد او را وادار به انديشيدن كنيد.
جواهر نعل نهرو :
برگرداندن تصاوير آويخته بر ديوار، مسير تاريخ را دگرگون نمى كند.
بارونس استاكس :
آنچه را تا ديروز گناه مى خوانديم، امروز بيان شخصيت و احساسات خود مى ناميم.
بنيامين فرانكلين :
آنان كه آزادى را فداى امنيت مى كنند، نه شايستگى آزادى را دارند و نه لياقت امنيت را.
هلن كلر :
خوشبختى لذت مشتركى است كه حاصل يارى بى چشمداشت به ديگران است.
سانسكريت:
نيك زيستن امروز، ديروز را به خوابى شيرين و فردا را به رؤياى اميد بدل مى سازد.
اچ لاسكى :
نشانه مهارت، دانستن بيشترين ها در مورد كوچك ترين ها است.
بى پيماستر :
اولين گام در راه آگاهى، درك جهل است.
جبران خليل جبران :
خداوندا، نمى توانيم از تو چيزى بخواهيم كه تو نيازهاى ما را مى دانى، پيش از اينكه در ما پديدار شود.
يونگ :
فرهنگ رودخانه اى است به قدمت تاريخ.
لرد تنيسون :
راز خوشبختى در اين است كه بدانيد ديگران دليل خوشبختى شما هستند.
فردريش نيچه:
آدم هاي حقير،انسانهاي والا را ديوانه ميپندارند. چرا كه اين انسانها سرشت نامعقول تري داشته و به سمت چيزهاي استثنائي جذب ميشوند:چيزهايي كه هيچ جذابيتي براي بسياري از مردم ندارند
مهربانی
مردي در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه ميخواند. وقتي که او نخستين بيسکوئيت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و خورد. او خيلي عصباني شد ولي چيزي نگفت. پيش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده باشد.
ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار که او يک بيسکوئيت برميداشت، آن مرد هم همين کار را ميکرد. اينکار او را حسابي عصباني کرده بود ولي نميخواست واکنشي نشان دهد. وقتي که تنها يک بيسکوئيت باقي مانده بود، پيش خود فکر کرد : حالا ببينم اين مرد بيادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و نصفش ديگرش را خورد. اين ديگه خيلي پرروئي ميخواست! زن جوان حسابي عصباني شده بود.
در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپيماست. آن زن کتابش را بست، وسایلش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتي داخل هواپيما روي صندلياش نشست، دستش را داخل ساکش کرد تا عينکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه بيسکوئيتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!
خيلي شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... يادش رفته بود که بيسکوئيتي که خريده بود را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بيسکوئيتهايش را با او تقسيم کرده بود، بدون آن که عصباني و برآشفته شده باشد
دوستی
دوستی مثل ایستادن روی سیمان خیسه هر چه بیشتر بمونی رفتنت
سخت تر میشه و اگر رفتی جای پات واسه همیشه میمونه .
چند نكته در همسر داري موفق
چند نكته در همسر داري موفق
زنان ، سنگ صبورهای خوبی برای مردان هستند و به خوبی و با علاقه داستان زندگی مرد را گوش میکنند و کاملا مرد را درک مینماید.
در یک نمایشنامه انگلیسی گفته میشود «تا میتوانی از بدبختیهای دوران کودکیت برای همسرت تعریف کن اینکار تاثیر عمیقی روی آنها میگذارد».
برای داشتن زندگی موفق، زن و مرد باید نیازهای یکدیگر را شناخته و در جهت رفع آن بکوشند در ذیل به بعضی از آنها اشاره میشود :
1- زن به توجه و مرد به اعتماد نیاز دارد.
وقتی مرد به همسرش توجه نشان داده و صمیمانه در راه خوشبختی او میکوشد، زن احساس میکند کسی او را دوست دارد و برایش اهمیت قائل است و هنگامی که رفتار زن با مرد صادقانه و با پذیرش باشد مرد احساس اطمینان و اعتماد میکند.
2- زن به درک و مرد به پذیرش احتیاج دارد.
وقتی مرد با حوصله و همدلی به صحبتهای همسرش گوش می کند، زن احساس میکند که همسرش او را درک کرده است . وقتی زنی با مهربانی مردی را بپذیرید و رفتار او را تغییر دهد مرد احساس پذیرش و توانایی میکند و احساس میکند مورد تایید است.
3- زن به احترام و مرد به قدردانی نیاز دارد.
وقتی رفتار مردی با همسرش طوری است که حقوق و خواستههای او در نظر گرفته میشود، و تصدیق میشود، زن احساس احترام و شخصیت میکند. وقتی زن کوشش و تلاش مرد را تصدیق کرد، مرد احساس میکند که مورد قدردانی قرار گرفته و انگیزهاش برای احترام به زن بیشتر میشود.
4- زن به صمیمیت و مرد به تحسین نیاز دارد.
وقتی مردی به خواستههای همسرش اهمیت داد ، خود را متعهد میسازد که با صمیمیت آنرا برآورده سازد و بدین ترتیب چهارمین نیاز زن را بر طرف میکند. مرد نیز زمانی که احساس کرد مورد تحسین و قدردانی زن قرار گرفته و همسرش صادقانه از استعدادها، خلق و خوی، قدرت و صداقت وی تعریف میکند اظهار رضایت مینماید.
5- زن به اعتبار و مرد به تایید نیاز دارد.
وقتی مردی با احساسات و خواستههای همسرش مخالفت نکرده و آنرا تایید نمود، زن احساس میکند، معتبر است.
وقتی زنی، مردی را تایید میکند، نشان میدهد که به قابلیتها و تواناییهای او اطمینان دارد . بنابراین نیاز مرد به تایید را برطرف میکند.
6- زن به اطمینان خاطر و مرد به تشویق نیاز دارد.
وقتی مردی مکررا نشان میدهد که به همسرش علاقمند است و او را دوست دارد و برای وی فداکاری میکند و او را صادقانه میپذیرد و زن اطمینان خاطر پیدا میکند، نظر تشویقآمیز زن و ابراز اعتماد به همسرش نیز به وی توانایی و امید میدهد. قدرشناسی و تشویق زن موجب میشود که مرد نیازهای همسرش را بهتر برآورده کند.
راههاي محبت به همسر
- اگر ناراحت است به احساسش احترام بگذار.
- وقتی خسته است به او کمک کن.
- هر وقت به تنهایی احتیاج دارید و میخواهید با خودتان خلوت کنید، به او بگو که میخواهی مدت کوتاهی تنها باشی و به زودی پیش او خواهی بود.
- وقتی که دیگر نیازی به تنهایی نبود و پیش او بودید، با بیانی صمیمانه به او علت ناراحتی خود را بگو و او را مطمئن ساز که تقصیری متوجه ی او نبوده است.
- در حضور دیگران به او احترام بگذار از خوبیهایش تمجید کن.
- در جمع و میهمانی به او بیشتر از سایرین توجه کن.
- در مناسبتهای خوب زندگی، مانند سالروز ازدواج یا تولد و غیره با نوشتن مطلبی کوتاه ابراز عشق و علاقه کن.
- سعی کن حال و احساس او را درک کرده و بعد حرف بزنید. مثلا اگر حالش خوب است، بگو امروز خوشحال به نظر میرسی و یا اگر سرحال نبود بگو «فکر میکنم خسته هستی».
- سعی کنید، رفتارتان مثل روزهای اول آشنایی باشد. نخستین روزهای آشنایی را همواره به یاد داشته باشید.
- به کارهای منزل رسیدگی کن و اگر چیزی احتیاج به تعمیر دارد انجام بده و از او بپرس، کاری هست که بتوانید انجام دهید.
- صمیمیت را چاشنی زندگی کنید و به جای اینکه در مقابل یکدیگر بایستید به موازات یکدیگر حرکت کنید و به «ما شدن» بیندیشید. بال پرواز یکدیگر باشید.
- وقتی کاری برایتان انجام میدهد ، تشکر خود را بیان نما.
- با هم طوری صحبت کنید که از خواستههای یکدیگر به خوبی آگاه شوید.
- از همدیگر نظرخواهی کنید.
- به کارهای روزانهاش علاقه نشان بده، و از کارهایی که انجام میدهد سوال کن.
- سعی کنید در بیرون رفتن از منزل، لباس هر دوی شما مرتب و شیک باشد.
- سفرهای کوتاه در زندگی ترتیب دهید.
- برایش هدایای مناسبی تهیه کن.
- از محل کار به او تلفن بزن، حالش را جویا شو، به خصوص در شرایطی که بیمار است و یا اگر خبر جالب و خوشایندی دارید.
عشق
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد.
پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت....
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم. نمیخواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر میدهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمیشناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که میدانم او چه کسی است...!
چند سخن از بزرگان
دوست واقعی کسی است که دستهای تو را بگیرد ولی قلب تو را لمس کند.
.............................
کسی که از سرنوشت خود شکایت می کند ، از کوچکی و ناچیزی روح خود شکایت کرده است.
................................
از قضاوت کردن دست بکش تا آرامش را تجربه کنی
.......................
پیش از آنکه با کسی پیمانی ببندید ، دمی درباره توانایی خود در اجرای آن بیندیشید و سپس پاسخ گویید
آسیب شناسی ارتباط با جنس مخالف
آسیب شناسی ارتباط با جنس مخالف
حتی در فضای نیمهتاریک کافی شاپ هم میتوان نگرانی را در نگاهش خواند. هر چند ثانیه یک بار نگاهی به ساعتش میاندازد و از کند بودن حرکت عقربههای آن تعجب میکند. کمکم به ساعت تعطیلی مدارس نزدیک میشود و وقتش دارد به پایان میرسد که پسر بدون عجله و با آرامش وارد کافیشاپ میشود و سر میز او مینشیند.
چند سال بعد وقتی با نگاه کردن به کودکش که در گوشه اتاق مشغول بازی است به آن دوران میاندیشد که دزدکی و دور از چشم خانوادهاش ساعتهایی را از وقت مدرسه دزدیده و وقتش را با پسری در کافیشاپ و پارکها گذرانده است، با خود میگوید، حالا که مادر کوچکی است باید بیش از این مراقب فرزندش باشد، خصوصا که بعد از جدایی از او باید خود به تنهایی از فرزندش مراقبت کند.
به زندگی از دست رفتهاش میاندیشد، به تحصیلات نیمهکارهاش و به خانوادهای که هنوز بعد از چند سال از او به خاطر انتخابش و بیاحترامی به نظرشان، دلخورند.
شاید این داستان تکراری خیلی از دخترانی باشد که در سنین نوجوانی و حتی در سنین بالاتر، از یک دوستی ساده شروع میشود و با بهانه عشق و دلبستگی که بیشتر رنگ و بوی عادت دارد، به ازدواج میکشد و در بعضی موارد بعد از مدت کوتاهی به طلاق ختم میشود.
شکلگیری دوستیهای خیابانی
در چند سال اخیر هر روز بیش از پیش شاهد ازدواجهایی بودهایم که سرچشمه آنها از دوستیهای خیابانی دختران و پسران شروع شده و نقش والدین برای انتخاب همسر آینده فرزندشان بسیار کمرنگ بوده است و آنها فقط نقش مجری مراسم ازدواج را بر عهده داشتهاند؛ چون انتخابها قبل از اینکه والدین مطلع شوند صورت گرفته و برای خانوادهها راهی جز ادامه این مسیر باقی نگذاشته است.
اینگونه دوستیها در یک نگاه و معمولا در مکانهای عمومی مثل خیابانها و پارکها شروع میشود و افراد در این موارد هیچگونه شناختی نسبت به یکدیگر ندارند.
امروزه آشنایی دختران و پسران از چتهای اینترنتی، مهمانیهای خصوصی، پارک، خیابان و حتی دانشگاه آغاز شده و پدر و مادر با نادیده گرفتن، یا بیتوجهی به موضوع در نهایت در مقابل عمل انجام شدهای قرار میگیرند که در بهترین حالت آن، اصرار دختر یا پسر به ازدواج با فردی فاقد شرایط لازم است.
اینگونه دوستیها در یک نگاه و معمولا در مکانهای عمومی مثل خیابانها و پارکها شروع میشود و افراد در این موارد هیچگونه شناختی نسبت به یکدیگر ندارند. البته در تمامی ازدواج با زمینه دوستیها، طلاق صورت نمیگیرد و بعضی از آنها هم زندگی بادوام و موفقی دارند.
صدمات ناشی از دوستیهای غیرمجاز
به نظر می رسد که هدف این رابطههای خلاف قانون و مغایر با فرهنگ جامعه فقط دریافت یک لذت از طرف مقابل است، اما معمولا در ازدواج دو طرف تلاش میکنند در محبت کردن و کمک به پیشرفت یکدیگر از هم سبقت بگیرند که این باعث شادابی هرچه بیشتر آنان میشود.
در دوستیهای خیابانی و روابط نامشروع 2 جنس به دلیل توقعات و استفادههای یکطرفه، بخصوص در مورد دختران، فرد دچار نارضایتی و انواع افسردگیها میشود و کمترین صدمهاش این است که در بیشتر موارد لذتهای آنی و پردردسر اینگونه روابط، فرد را از شکوفا کردن استعدادهایش در سنین نوجوانی و جوانی بازمیدارد و باعث محرومیت او از تحصیل و پیشرفت میشود.
دوستیهای خیابانی و بزهکاری
نتیجه این دوستیها در بعضی شرایط بدتر از شکست در زندگی و طلاق و جدایی است و در مواردی حتی به جرم و جنایت نیز ختم میشود.
معمولا دختر یا پسر جوانی که در شرایط اجتماعی ما تمایل به دوستیهای خیابانی داشته باشد و به آن تن دهد، سازگاری شایستهای با شرایط و مناسبات معمول جامعه ندارد؛ این ناسازگاری و ناپختگی طبعا در جنبههای دیگر هم خود را نشان میدهد.
اخیرا گزارشهای متعددی را در صفحه حوادث روزنامهها درباره نوع ویژهای از قتلها میخوانیم، از جمله اینکه مردی که بتازگی با دختری ازدواج کرده، با همدستی او، جوانی را که با او دوست بوده است به قتل میرساند؛ این رویدادهای ناگوار پیامد دوستیهای خیابانی بین دختران و پسران جوان و تظاهری از نارساییهای روانشناختی آنان است.
بررسی چنین مواردی که در درجه خفیف منجر به اختلافات خانوادگی و در درجه شدید منتهی به رفتارهای کیفری (تهدید، ضرب و جرح، قتل) میشود، حاکی از آن است که گاهی انگیزههای بیمارگونه زن، گاهی انگیزههای بیمارگونه شوهر و برخی اوقات هم مزاحمتها و باجخواهیهای نامزد یا دوست سابق زن موجب اقدامات جنایی مشترک زن و شوهر میشود.
معمولا دختر یا پسر جوانی که در شرایط اجتماعی ما تمایل به دوستیهای خیابانی داشته باشد و به آن تن دهد، سازگاری شایستهای با شرایط و مناسبات معمول جامعه ندارد؛ این ناسازگاری و ناپختگی طبعا در جنبههای دیگر هم خود را نشان میدهد، چنین دختر یا پسری قادر به مهار انگیزههای غریزی خود نیست و به صورت تکانهای عمل میکند.
شاید بهتر باشد پدران و مادران چنان به کودک و نوجوان خود نزدیک باشند که آنان بتوانند دغدغهها و گرفتاریهای خود را با والدینشان در میان بگذارند.
خوب است با فراهم آوردن محیط دوستانه در خانه، دوستی و احترام بین پدر و مادر، آموختن خویشتنداری و قواعد اخلاقی به کودکان، از گرایشهای زودهنگام و نابجای نوجوانان به دوستیهای خیابانی و جستجوی عاطفه در خیابان پیشگیری کنیم.
بین دل ها پل بسازیم
یک روز به خاطر یک سوء تفاهم کوچک، با هم جرو بحث کردند و پس از چند هفته سکوت، اختلاف آنها زیاد شد و كار به جایی رسید كه از هم جدا شدند.
از دست بر قضا یک روز صبح در خانه برادر بزرگ تر به صدا درآمد. وقتی در را باز کرد، مرد نجـاری را دید.
نجـار گفت: من چند روزی است که دنبال کار می گردم، فکرکردم شاید شما کمی خرده کاری در خانه و مزرعه داشته باشید، آیا امکان دارد که کمکتان کنم؟
برادر بزرگ تر جواب داد : بله، اتفاقاً من یک مقدار کار دارم. به آن نهر در وسط مزرعه نگاه کن، آن همسایه در حقیقت برادر کوچک تر من است. او هفته گذشته چند نفر را استخدام کرد تا وسط مزرعه را کندند و این نهر آب بین مزرعه ما افتاد. او حتماً این کار را بخاطر کینه ای که از من به دل دارد، انجام داده است .
سپس به انبار مزرعه اشاره کرد و گفت: در انبار مقداری الوار دارم، از تو می خواهم تا بین مزرعه من و برادرم حصار بکشی تا دیگر او را نبینم.
نجار پذیرفت و شروع کرد به اندازه گیری و اره کردن الوار.
برادر بزرگ تر به نجار گفت: من برای خرید به شهر می روم، آیا وسیله ای نیاز داری تا برایت بخرم؟
نجار در حالی که به شدت مشغول کار بود، جواب داد: نه، چیزی لازم ندارم !
هنگام غروب وقتی کشاورز به مزرعه برگشت، چشمانش از تعجب گرد شد. حصاری در کارنبود. نجار به جای حصار یک پل روی نهر ساخته بود !!!
کشاورز با عصبانیت رو به نجار کرد و گفت: مگر من به تو نگفته بودم برایم حصار بسازی؟
در همین لحظه برادر کوچک تر از راه رسید و با دیدن پل فکر کرد که برادرش دستور ساختن آن را داده، از روی پل عبور کرد و برادر بزرگترش را در آغوش گرفت و از او برای کندن نهر معذرت خواست.
وقتی برادر بزرگ تر برگشت، نجار را دید که جعبه ابزارش را روی دوشش گذاشته و در حال رفتن است...
کشاورز نزد او رفت و بعد از تشکر، از او خواست تا چند روزی مهمان او و برادرش باشد.
نجار گفت: دوست دارم بمانم ولی پل های زیادی هست که باید آنها را بسازم....
جمله ای از یک دوست
جمله ای از یک دوست :
آدمها مثل تکه های آینه ی خرد شده ای هستند که اگر چه کوچک و ریزند ولی بازهم میتوان در آنها تصویری از زیبایی و حقیقت را دید.
شما چقدر خوشبخت هستید؟
شما چقدر خوشبخت هستيد ؟
اگه ميتونستيم تمام جمعيت دنيا رو به 100 برسونيم و همه اونها رو در يک دهکده جمع کنيم ، نتايج جالبي بدست ميومد.
61 نفر آسيايي ، 12 نفر اروپايي ، 5 نفر آمريکايي و کانادايي ، 8 نفر آمريکاي جنوبي و 14 نفر آفريقايي هستند.
49 نفر زن و 51 نفر آنها مرد هستند.
82 نفر غير سفيد پوست و 18 نفر سفيد پوست.
32 نفر مسيحي و 68 نفر غير مسيحي.
5 نفر از اونها 32 درصد ثروت همه رو دارن که همشون از ايالات متحده آمريکا هستن.
80 نفر در وضعيت بدي بسر ميبرن و 24 نفر حتي برق هم ندارن..
67 نفر بيسواد و تنها 1 نفر تحصيلات دانشگاهي داره .
50 نفر دچار سوء تغذيه هستن که 1 نفر از اونها در حال مرگ هست.
32 نفر دسترسي به آب آشاميدني هم ندارن و 1 نفر از اونها مبتلا به HIV هست .
1 نفر نزديک به مرگ و 2 نفر در حال بدنيا اومدن هستن و تنها 7 نفر از اونها دسترسي به اينترنت دارن.
اگه از اين ديد به دنيا نگاه کنيم اهميت و جايگاه بهداشت ، آموزش و .. مشخص ميشه .
حالا شما چقدر خوشبخت هستيد !
اگه امروز صبح سالم و با آرامش بيدار شديد ، بدونيد که خوش شانس تر از 1 ميليون نفر ديگه اي هستيد که تا آخر هفته قراره از دنيا برن!
اگه تا حالا تجربه جنگ و جنگيدن رو نداشتيد و يا اگه تجربه تلخ تنهايي در زندان رو نداشتيد ، درد شکنجه رو تحمل نکرديد و يا تا حالا گرسنگي نکشيديد ، شما خوشبختتر از 500 ميليون انسان ديگه دنيا هستيد!
اگه با آزادي و بدون ترس ميتونيد به مسجد ، کليسا و ... بريد ، خوشبخت تر از 3 بيليون انسان ديگه هستيد !
اگه تو يخچال شما به اندازه کافي غذا وجود داره اگه شما لباس و کفش داريد و اگه تخت خواب داريد و زير يک سقف زندگي ميکنيد ، شما خوشبخت تر از 75 درصد انسانهاي ديگه دنيا هستيد!
اگه پدر و مادر شما زنده هستند و با هم زندگي ميکنن ، پس شما يک انسان کمياب هستيد!
اگه حساب بانکي داريد ، تو کيفتون پول داريد و تو قلک شما پول هست ،پس شما جز اون 8 درصدي هستيد که رفاه مالي دارن!
اين دنياي شما است و فقط شما ميتونيد عوضش کنيد!
قوانین طلایی ارتباط كلامی با همسر
در این مقاله به بررسی 6 قانون ارتباطی اشاره خواهیم کرد :
برای کاستن از این مشاجرات متخصصین آموزشهای مهارتهای ارتباطی، تدابیری برای برقراری ارتباط مناسب تدوین کردهاند که به خلاصهای از آنها اشاره میکنیم:
قانون ارتباطی 1:
به جای "تو و شما" جملات خود را با من شروع کنید.
قانون ارتباطی 2:
تا جایی که امکان دارد از کلمات "همیشه و هرگز"استفاده نکنید. مثل اینکه میگویید: "هیچوقت دست به سیاه و سفید نمیزنی" واژههای "هرگز و همیشه" بیش از اندازه قدرتمند هستند و بیآنکه لازم باشد طرف مقابل را خشمگین میسازند، از این گذشته بسیار ضعیف هستند، زیرا به راحتی میتوان در مقام تکذیب آن حرف زد، البته مردم وقتی از این کلمات استفاده میکنند، میخواهند بگویند از این موضوع به شدت ناراحت هستند و بیشتر قصد تاکید دارند و میخواهند مطمئن شوند که طرف مقابلشان متوجه موضوع شده است. ولی نمیدانند کسی که فقط دو سه بار اشتباهی را مرتکب شده است چقدر از این موضوع ناراحت میشود.
قانون ارتباطی 3:
رشته کلام همسرتان را پاره نکنید. در هنگام صحبت کردن بگذارید همسرتان حرفش را کاملا بزند. زمانیکه صحبتش را قطع میکنید وی را عصبانی میکنید و به او این احساس را میدهید که کسی به حرف شما گوش نمیکند و برای آن ارزشی قائل نیست. از آنجائیکه اجازه ندادهاید جملهاش تمام شود، ممکن است نتیجهگیری شتاب زده و غیر واقعی بکنید.
ممکن است هر چقدر تلاش کنید نتوانید این رفتار خود را کنترل نمائید در این شرایط بهتر است بگویید "نوبت صحبت به من هم بده زیرا به نظر میرسد حرفهای غیر منصفانه میزنی ولی خواب ادامه بده" و یا اینکه بگویید :"میدانم نباید صحبت را قطع کنم ولی میخواهم بدانی غیر منصفانه قضاوت میکنی" در این شرایط گوینده به اندازه ی کافی اعتراض خود را بیان میکند و احساس خود را نیز مطرح میسازد و در موقعیتی قرار میگیرد که بتواند پایان سخن همسرش را بشنود. در عین حال اعتراض به اندازه ی کافی کوتاه است و طرف مقابل را عصبانی نمیکند و میتواند به حرف زدن ادامه دهد.
قانون ارتباطی 4:
حرف همسرتان را به زبان خود خلاصه کنید "دانیل بیوایل"، یکی از متخصصین مهارتهای ارتباطی میگوید وقتی همسرتان سعی دارد احساسش را با شما در میان بگذارد سعی کنید سخن او را با عبارات خود خلاصه کنید تا بدانید منظور او را فهمیدهاید و بعد از او سوال کنید آیا درست میگویم. در این شرایط هر دو به حرفهای یکدیگر گوش فرا میدهند.
قانون خلاصه کردن مبتنی بر یک فراست مهم است و تلاشی است تا طرفین ازدواج وقتی حرفهای یکدیگر را خلاصه نمیکنند آن را بفهمند. سعی کنیم از این قانون سود ببریم و بپذیریم که گوش دادن به حرفهای همسر از اهمیت ویژهای برخوردار است.
قانون ارتباطی 5:
از ذهن خوانی پرهیز کنید. ذهن خوانی یکی از خطاهای ارتباطی است، یعنی شما برداشتهای خود را به دیگران نسبت میدهید، تصور میکنید مردم چگونه فکر میکنند، چه احساسی دارند و چه میخواهند بکنند. ذهن خوانی میتواند کاملا تحریک کننده و خشم برانگیز باشد عباراتی از قبیل:
"تو میخواستی مرا مجازات کنی"
"تو دوستان مرا نمیپسندی"
"تو از مسئولیت فرار میکنی"
"میخواستی کاری بکنی که من احساس گناه بکنم"
عباراتی از این قبیل میتواند مانع گفتگوی منطقی شود. اشخاص دوست ندارند که دیگران درباره ی احساسات و علائق آنها به حدس و گمان متوسل شوند، به خصوص حدس اشتباه آنها را به شدت ناراحت میکند و این اتفاقی است که اغلب روی میدهد. ذهن خوانی ممکن است یک بیان ناقص باشد که از آن برای پی بردن به همه ی مطالب استفاده کنید. توجه داشته باشید که گاه "ذهن خوانی" مبین ترس شماست که به شکل اظهارنظر درباره ی احساسات و انگیزههای دیگران متجلی میشود.
"خوشبخت باشید"
شقایق بودن یا نبودن
نسرين و محمود با چنين عشقي زندگي مشترك خود را شروع كردند. نسرين دختري دبيرستاني بود و محمود دانشجويي كه در همسايگي آنها زندگي مي كرد. آنها 7 سال تفاوت سني داشتند و تفاوتهاي فرهنگي نيز ميانشان كم نبود ، اما با عشق تا ازدواج پيش رفتند و هنوز 4 سال از زندگي مشتركشان نگذشته بود كه خبر جدايي آنها به گوشم رسيد. نسرين مي گفت عشق محمود به خودخواهي بدل شده بود و محمود مي گفت نسرين خود سر و ستيزه جو شده بود. نسرين كه حالا يك خانم جوان 21 ساله بود، مي خواست كاري را شروع كند و استقلال دلشته باشد، اما محمود نمي خواست. او ترجيح مي داد نسرين را در خانه نگه دارد تا هيچ مرد ديگري او را نبيند. به هر حال، عشق اوليه آنها كه آتشين و سركش بود، نتوانست ازدواجشان را نجات دهد.
مي گويند براي ايجاد يك رابطه پايدار به كشش اوليه و مقداري عشق احتياج است كه هوش عاطفي را در رابطه فعال كند و قدرت صميميت و سازگاري دو فرد را افزايش دهد. البته اين همان عشق آتشيني نيست كه فكر انسان را روي واقعيات زندگي مي بندد. جالب است بدانيد تحقيقات نشان داده كه اين نوع كشش ، ارتباط موثري با حفظ روابط زناشويي طولاني مدت ندارد.
عشقي دوستانه است كه سازگاري را پديد آورد و هوش عاطفي در اين رابطه بسيار موثر است، پژوهش هاي زيادي نشان داده اند كه « هوش عاطفي » يكي از مهم ترين عوامل موفقيت ازدواج است. هوش عاطفي نوعي از هوش است كه به ما كمك مي كند به احساساتمان آگاه باشيم، بتوانيم عواطفمان را خوب بيان كنيم، آنها را خوب كنترل و هدايت كنيم، ظرفيت هاي خودمان را بشناسيم و در مجموع يك حس مثبت كلي نسبت به خودمان داشته باشيم. از طرف ديگر، بتوانيم عواطف فرد مقابلمان را درك كنيم و نسبت به آن واكنش اجتماعي يا بين فردي مناسب داشته باشيم.
هوش عاطفي به ما كمك مي كند كه وقتي دچار تعارض در احساساتمان مي شويم، فرو نريزيم و بتوانيم به عموان مساله اي معمولي حلش كنيم. اين نوع خوش ، يك چيز ذاتي نيست و د شرايط محيطي شكل مي گيرد و در ميان تمام عوامل موثر در موفقيت ازدواج، كليدي ترين نقش را دارد؛ اگر 2 طرف داراي هوش عاطفي بالايي باشند مي توانند بفهمند كه چطور همراه و همگام با تغيير احساسات و عواطف يكديگر تغيير كنند تا زندگيشان به رشد و صميميت بيشتري منجر شود . پژوهشگري به نام آرون، تعداد زيادي از افرادي را كه دچار عشق حاد و آتشين بودند، زير دستگاه FMRI كه از كاركرد مغز عكس مي گيرد گذاشت و از انها خواست به معشوق خود فكر كنند يا عكس آنها را نشانشان داد كه هنگام فكر كردن به معشوق ، فقط آن قسمتهايي از مغز فعال مي شود كه مربوط به « پاداش فوري » است، همان قسمت هايي كه اگر گرسنه باشيم و غذا بخوريم فعال مي شود يا در افراد معتاد به كوكائين ، همان قسمتي كهبعد از مصرف ماده مخدر به فعاليت مي افتد. اين قسمت هاي مغز، تشكر فوري را اعلام مي كنند و يك چيز فوري، طبعا دوام زيادي هم ندارد. در حالي كه مغز، قسمت هاي ديگري هم دارد كه مربوط به پاداش هاي طولاني مدت است.اگر قصد داريد يك ازدواج پايدار داشته باشيد ، بهتر است بدانيد كه بايد به عشقي محبت آميز و دوستانه برسيد نه اين كه دچار عشقي حريصانه باشيد. پرسشنامه اي كه در دانشگاه نورث ايسترن بوستون تهيه شده، چندان به جزييات عشق، كاري ندارد و به طور كلي ، مي خواهد ببينيد اصلا شما عاشق هستيد يا نه و اگر عاشق هستيد يا نه و اگر عاشق هستيد، چه قدر عاشقند؟ اگر براي خودتان هم دانستن جواب اين سوال ها جالب است، دست به كار شويد و پرسشنامه را پركنيد.
طرز تكميل پرسشنامه
همسر ، نامزد يا كسي را كه مي خواهيد با او ازدواج كنيد تصور كنيد و نام او را بالاي صفحه بنويسيد. حالا جلوي هر عبارت، به اين ترتيب شماره بگذاريد:
اگر با هر عبارت كاملا موافق بوديد، عدد7
اگر نسبتا موافق بوديد، عدد 6
اگر كمي موافق بوديد، عدد 5
اگر زياد مطمئن نبوديد، عدد 4
اگر با آن كمي مخالف بوديد، عدد 2
و اگر كاملا مخالف بوديد، عدد يك را جلوي عبارت بنويسيد.
حالا شروع كنيد:
1. هميشه براي رسيدن به او خيلي عجله دارم.
2. او را خيلي جذاب مي دانم.
3. او نسبت به بيشتر مردم، عيب هاي كمتري دارد.
4. براي او هر كاري كه لازم باشد،انجام مي دهم.
5. به نظر من او خيلي دلنشين است.
6. دوست دارم احساساتم را با او در ميان بگذارم.
7. وقتي كاري را با هم انجام مي دهيم، آن كار برايم خيلي خوشايند مي شود.
8. دوست دارم كه او حتما مال من باشد.
9. اگر اتفاقي براي او بيفتد، خيلي ناراحت مي شوم.
10. خيلي وقت ها به او فكر مي كنم.
11. اين برايم خيلي مهم است كه او به من علاقه داشته باشد.
12. وقتي با او هستم كاملا خوشحالم.
13. برايم خيلي دشوار است كه براي مدتي طولاني از اودور باشم.
14. واقعا خيلي به او علاقه دارم.
تفسير آزمون
حالا عددهايي را كه جلو هر عبارت گذاشته ايد، با هم جمع بزنيد. شمايي كه بالاي ۸۹ نمره آورده ايد، دچار عشقي جگر سوز شده ايد و كارتان از كشش اوليه گذشته است و اگر صادقانه به سوالات پاسخ داده ايد، در عشقتان هيچ شكي نمي توان كرد!
اگر نمره تان حول و حوش 78 تا ۸۸مي چرخد، شما هم به احتمال خيلي زياد، عاشق هستيد و چيزي نمانده است كه به بالاي قله عشق برسيد.
اما اگر نمره تان بين 68 تا 77 باشد، احتمال كمتري وجود دارد كه عاشق باشيد. كساني هم كه از 68 پايين تر آورده اند، بهتر است خودشان را خيلي به مجنون و ليلي نزديك ندانند. به احتمال زياد، چندان عاشق نيستيد. كساني كه از 58 پايين ترند، از احساسات رقيق خود چيزي شبيه به عشق هم دريافت نخواهند كرد و بنابراين بهتر است دنبال تعديل احساسات خود باشند.
منبع : روزنامه جام جم


*************